گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵

 

با سحر ربطی ندارد شام ما

فارغ است از صاف‌، درد جام ما

دل به طوف خاک‌کویی بسته‌ایم

تکمه دارد جامهٔ احرام ما

گربه امشب حسرت روی‌که داشت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

آنچه نذر درگه آوردیم ما

تحفه‌، شیئالله آوردیم ما

جان محزون پیشتاز عجز بود

آه بر لب هرگه آوردیم ما

خاک پست و دامن گردون بلند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵

 

وقت پیری شرم دارید از خضاب

مو، سیاهی دیده‌است اینجابه‌خواب

چشم دقت جوهری پیداکنید

جز به روزن ذره‌کم دید آفتاب

اعتبار‌ات آنچه دارد ذلت است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹

 

زندگی سد ره جولان ماست

خاک ما گل‌ کردهٔ آب بقاست

با چنین بی‌دست و پایی‌های عجز

بسمل ما را تپیدن خونبهاست

هرکجا سرو تو جولان می‌کند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱

 

نسبت اشراف با دونان خطاست

سر اگرگردید نتوان‌گفت پاست

آه بی‌تاثیرما راکم مگیر

هرکجا دودی است آتش در قفاست

بی‌جفای چرخ دل را قدر نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹

 

زندگی تمهید اسباب فناست

ما و من افسانهٔ خواب فناست

غافلان تا چند سودای غرور

جنس این دکان همه باب فناست

مست ومخمورخیال ازخود روید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۵

 

خودنماییها کثافت جوهریست

شیشه تا در سنگ می‌باشد پریست

اعتبار اینجا ندارد عافیت

شمع سرتاپاش پامال سریست

‌سروگل ناکرده آزادی مخواه

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۶

 

درگلستانی‌که دل را با اشاراتش سری‌ست

سبزه‌گرگل می‌کند ابروی ناز دلبری‌ست

ذوق پیدا-‌بی قیامت صنعت است آگاه باش

درکمین خودنمابیها پری میناگری‌ست

شش جهت جزکاهش‌و بالیدن‌نیرنگ نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۹

 

عاشقی مقدور هر عیاش نیست

غم‌کشیدن، صنعت نقاش نیست

حسن محجوبی‌که ما را داغ‌کرد

گر قیامت فاش گردد فاش نیست

گر شوی آگه‌، ز آداب حضور

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۰

 

برق با شوقم شراری بیش نیست

شعله طفل نی‌سواری بیش نیست

آرزوهای دو عالم دستگاه

ازکف خاکم غباری بیش نیست

چون شرارم یک نگه عرض است و بس

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۱

 

نور دل در کشور آیینه نیست

لیک‌ کس روشنگر آیینه نیست

آن خیالاتی‌که دل نقاش اوست

طاقت صورتگر آیینه نیست

غفلت آخر می‌دهد دل را به باد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۶

 

از غبارم هرچه بالا می‌کشد

سرمه درچشم ثریا می‌کشد

بسکه مد وحشت شوقم رساست

فکر امروزم به فردا می‌کشد

تا خرد باقی‌ست صحرای جنون

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۷

 

هرکه حرفی از لبت وامی‌کشد

از رگ یاقوت صهبا می‌کشد

بسکه مخمور خیالت رفته‌ایم

آمدن خمیازهٔ ما می‌کشد

نازش ما بیکسان بر نیستی‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۰

 

برق خطی بر سیاهی می‌زند

هالهٔ مه تا به ماهی می‌زند

سجده مشتاق خم ابروی کیست

بر دماغم کج‌کلاهی می‌زند

معصیت در بارگاه رحمتش

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۲

 

گر طمع دست طلب وامی‌کند

بر قناعت خنده لب وامی‌کند

گرم می‌جوشی به لذات جهان

این شکر دکان تب وامی‌کند

موج گوهر باش کارت بسته نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۱

 

اینکه طاقت‌ها جوانی می‌کند

ناتوانی‌، ناتوانی می‌کند

گر همه خاک از زمین‌گردد بلند

بر سر ما آسمانی می‌کند

بسکه فطرتها ضعیف‌ افتاده است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۹

 

چشم ‌وا کن شش جهت یار است و بس

هر چه خواهی‌ دید، دیدار است‌ و بس

سبحه بر زنار وهمی بسته‌اند

این گره‌ گر واشود تار است و بس

گر بلند و پست نفروشد تمیز

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۰

 

زندگی محروم تکرارست و بس

چون شرر این جلوه یک بارست و بس

از عدم جویید صبح ای عاقلان

عالمی اینجا شب تارست و بس

از ضعیفی بر رخ تصویر ما

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۲

 

غم نه‌تنها بر دلم نالید و بس

عیش هم بر فرصتم خندید و بس

گر طواف‌ کعبهٔ درد آرزوست

می‌توان گرد دلم گردید و بس

چون ‌گلم زین باغ عبرت داده‌اند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۸

 

ای خیال آوارهٔ نیرنگ هوش

تا توانی در شکست رنگ ‌کوش

تا نفس باقیست ما و من بجاست

شمع بی‌کشتن نمی‌گردد خموش‌

زندگی در ننگ هستی مردنست

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode