از غبارم هرچه بالا میکشد
سرمه درچشم ثریا میکشد
بسکه مد وحشت شوقم رساست
فکر امروزم به فردا میکشد
تا خرد باقیست صحرای جنون
دامن از آلایش ما میکشد
خوابناکان میرمند از آگهی
سایه ازخورشید خود را میکشد
سخت بیرنگ است نقش مدعا
عالمی تصویر عنقا میکشد
خون دل بیپرده است از انفعال
سرنگونی می ز مینا میکشد
عقل گو خون شو که تفتیش جنون
یک جهان شور از نفس وامیکشد
ما گرانجانان ز خود وامیکشیم
کوه از دامن اگر پا میکشد
تر زبانی خفت عقلست و بس
صد شکست از موج دریا میکشد
محمل رنگ از شکستن بستهاند
بسکه بار درد دلها میکشد
عالمی را میبرد حسرت فرو
این نهنگ تشنه دریا میکشد
زرپرستی میکند دل را سیاه
آخر این صفرا به سودا میکشد
بار ما بیدل به دوش عاجزیست
سایه را افتادگی ها میکشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کامرانی سر بناکامی کشد
مرد ره خط در نکونامی کشد
ماه من چون سرو بالا میکشد
آه من سر بر ثریا میکشد
همچو خاک افتادهام بر خاک پست
سرو من از بس که بالا میکشد
یار تنها، عاشقانش عالمی
[...]
خاطر ما سوی دریا میکشد
گوییا ما را به مأوا میکشد
موج دریاییم و دریا عین ما
میبرد ما را به هرجا میکشد
جذبهٔ او میکشد ما را به خود
[...]
یار خط بر روی زیبا میکشد
سبزه بر گلبرگ رعنا میکشد
ماه را دامی ز عنبر مینهد
لاله را داغی ز سودا میکشد
سنبل از سودای مشکین کاکلش
[...]
یار بر من دود دلها میکشد
لشکری از فتنه بر ما میکشد
کرده است از زلف بس قلابها
تا دل خلقی به هرجا میکشد
نوش دارویی ز لعلش خواست دل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.