گنجور

 
وطواط

جمال دین پیمبر ، تو آن سر افرازی

که نیست بمعالی و مکرمات عدیل

سداد رأی تو در گرد ملک حصن حصین

جناح عدل تو بر اهل شرک گشته دلیل

بجنب حلم تو احنف شده سفیه سفیه

بپیش جود تو حاتم شده بخیل بخیل

همه نهاد تو در حق نتیجهٔ توحید

همه حدیث تو در دین قرینهٔ تنزیل

نهاده سهم تو در گردن نوایب غل

کشیده خوف تو در دیدهٔ حوادث میل

عزایم تو شده ملک را بفتح بشیر

مکارم تو شده خلق را برزق کفیل

ز کوه حلم تو یک ذره اند جودی و طور

ز بحر علم تو یک قطره اند دجله و نیل

غلام لفظ بدیع تو در صدف لؤلؤ

حسود نعل سمند تو بر فلک اکلیل

ولیت را زند اقبال چنگ در دامن

عدوت را فگند چرخ سنگ بر قندیل

بجنب رأی تو چون سایه ای نماید مهر

بپیش باس تو چون پشه ای نماید پیل

بزرگوارا ، شخص من از تو شد زنده

ازان سپس که بتیغ زمانه بود قتیل

بسعی تست همه عز من ظریف و بلند

زجود تست همه مال من کثیر و قلیل

همی نمایی تبجیل بی قیاس ، و لیک

همی فزاید تبجیل من همه تحجیل

بمن عطای جزیلت رسید و حاصل شد

بدان عطای جزیلت بسی جزای جزیل

ز من ثنای جمیلست بس درین دنیی

که خود بعقبی یابی بسی ثواب جمیل

همیشه تا که بود اندرین سرای فنا

یکی ز بخت عزیز و یکی ز چرخ ذلیل

بباغ لهو رخ ناصح تو باد چو گل

ز زخم دست بر حاسد تو باد چو نیل

همیشه پشت تو و گردن تو باد قوی

که پشت شرک شکستی و گردن تعطیل