گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ولایت مه شعبان به روزه شد تحویل

بدل شد این مه با آز و اینت نیک بدیل

به امر باری شیطان شدست بسته به بند

زبان خلق گشاده شدست بر تهلیل

چو نار در دل کفار و نور در مسجد

چو نور در دل ابرار و نار در قندیل

کنون برآید بانگ مذکران به نشاط

کنون بخیزد آواز مقربان ز رسیل

خجسته بادا بر شهریار سیف دول

مه مبارک ماه صیام بر تفضیل

خدایگانی کز خسروان ببرد سبق

برای و روی منور به خلق و خلق جمیل

پناه شاهی محمود شاه کو دارد

ز پادشاهی تخت وز خسروی اکلیل

حسام او را اندر سر عدوست مقام

سنان او را اندر دل حسود مقیل

شکسته گردن گردنکشان به گرز گران

زدوده آینه ملک را به تیغ صقیل

چو از غلاف برآورد نیلگون صمصام

زند مخالف او جامه خود اندر نیل

خجسته درگه او سوی هر جلال سبب

خجسته خدمت او سوی هر کمال دلیل

عزیز خلق بود آنکه او کندش عزیز

ذلیل دهر شود هر که او کندش ذلیل

کنون که قصد سفر کرد رای عالی او

ز شر و فتنه تهی شه همه طریق و سبیل

به شیر گردد خالی ز دام و دد بیشه

به سیل گردد صافی ز گرد و خاک مسیل

خجسته بادا بر شاه قصد حضرت شاه

دلیل باد ورا جبرئیل و میکائیل

خدایگانا فرخنده بادت این مه نو

ز کردگارت بادا جزا ثواب جزیل

همیشه بادی از هر چه آرزوست به کام

همیشه بادی از هر مراد با تحصیل

مخالفانت گرفتار این چهار بلا

که داد خواهم هر یک جدا جدا تفصیل

یکی به تیغ گران و یکی به تیر سبک

یکی به پنجه شیر و یکی به خرطم پیل

همیشه باد تو را خسروی به ملک ضمان

همیشه باد تو را مملکت به تخت کفیل

جلالت ابدی با تو چون شجاعت جفت

سعادت ازلی با تو چون سخات عدیل

غلام گشته جهان پیش تو صغار و کبار

نصیبت آمده از مملکت کثیر و قلیل