گنجور

 
قطران تبریزی

تنم به گونهٔ نال و دلم به گونهٔ نیل

جهان ز نیلم نال و روان ز نالم نیل

چو نیل چشم من است از گریستن شب و روز

چراست جای نهنگ اندر آن دو چشم کحیل

رفیق رنجم تا عشق با من است رفیق

عدیل دردم تا هجر با من است عدیل

دلم به سان هوا آمد از هوای حبیب

تنم به سان خیال آمد از خیال خلیل

بتی که قدّش چون قول عاشق آمد راست

مهی که قولش چون پشت عاشق آمد کیل

به روی خلد و به لب سلسبیل و من کردم

دل و تن از پی آن خلد و سلسبیل سبیل

به سان خضر پیمبر همیشه زنده بُوَم

اگر بیابم بر سلسبیلِ دوست سبیل

مرا بس است بدین درد روی زرد گواه

مرا بس است برین انده آب دیده دلیل

همی گریزد صبرم ز عشق آن بت‌روی

چنان که خیل گریزد ز جنگ میر جلیل

جمال و جاه جهان شهریار ابومنصور

که روزگار به دیدار او شده است جمیل

به روز بخشش او و به روز کوشش او

چو قطره باشد نیل و چو پشّه باشد پیل

به تیغ جان بستاند به دست باز دهد

بدین به عیسی ماند بدان به عزرائیل

رضای او به دل اندر برابر توحید

خلاف او به تن اندر برابر تعطیل

ایا زمانه تن و دولت تواش زیور

ایا سپهر سر و همت تواش اکلیل

به گاه جود ندانی که چون بود تاخیر

به گاه حلم ندانی که چون بود تعجیل

هزار زائر بر درگهت نزول کند

نکرده زائری از درگهت هنوز رحیل

اگر نبارد ابرو نبات نارد بر

به رزق خلق پس آن کف کافی تو کفیل

به نزد ایزد مدح تو همچنان تسبیح

به نزد باری شکرت برابر تهلیل

اگر عدوت خورد نوش و وز تو یاد کند

بماند آن نوش اندر کلوش چون نشپیل

به هیچ دانش گردون نبوده با تو خسیس

به هیچ فضل ستاره نبوده با تو بخیل

ز دست و طبع و دل هرکسی سخاوت و فضل

بکرد سوی دل و دست طبع تو تحویل

ز بهر این همگان سائلند و تو معطی

همه کسی را نقص آید و ترا تفضیل

به فضل و دانش پیری به رای و بخت جوان

به جود و فضل کثیری به سال و ماه قلیل

نهفته مال همه خسروان برافشاندی

درست گویی بودند خسروانت وکیل

زمانه بر تو نیابد به هیچ باب عوض

ستاره با تو نیارد به هیچ روی بدیل

خدایگانا از آرزوی صورت تو

تنم شده است نحیف و دلم شده است علیل

همیشه مهر تو ورزم چو مؤبدان آتش

همیشه مدح تو خوانم چو راهبان انجیل

اگر به خدمت نایم بر تو معذورم

که مر مرا نگذارند از این زمین یکمیل

اگر فقیر مقصر شدم به خدمت تو

همیشه هست زبانم به مدحت تو طویل

همیشه تا خبر زهره باشد و هاروت

چنان که قصهٔ قابیل باشد و هابیل

عدوت باد چو هاروت و دوست چون زهره

ولیت باد چو هابیل و خصم چون قابیل

 
 
 
گلها برای اندروید
مسعود سعد سلمان

ولایت مه شعبان به روزه شد تحویل

بدل شد این مه با آز و اینت نیک بدیل

به امر باری شیطان شدست بسته به بند

زبان خلق گشاده شدست بر تهلیل

چو نار در دل کفار و نور در مسجد

[...]

امیر معزی

رسید عید همایون و روزه کرد رحیل

به جام داد فلک روشنایی از قندیل

چو روشنایی قندیل بازگشت به جام

سزدکه من به غزل بازگردم از تهلیل

غزل ز بهر غزالی غزاله رخ‌ گویم

[...]

وطواط

جمال دین پیمبر ، تو آن سر افرازی

که نیست بمعالی و مکرمات عدیل

سداد رأی تو در گرد ملک حصن حصین

جناح عدل تو بر اهل شرک گشته دلیل

بجنب حلم تو احنف شده سفیه سفیه

[...]

خواجوی کرمانی

سپیده دم که بر آمد خروش بانگ رحیل

برفت پیش سرشک من آب دجله و نیل

جهان ز گریه ام از آب گشت مالامال

ز سوز سینه ام آتش گرفت میلامیل

هلاک من چون بوقت وداع خواهد بود

[...]

سلمان ساوجی

وجیه دین محمد امیر اسماعیل

که رزق خلق خدا را کف تو گشت کفیل

گشاده است ز دست تو دجله احسان

چنانچه چشمه زمزم ز پای اسماعیل

سواد باصره سائلان کند روشن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه