گنجور

 
خواجوی کرمانی

سپیده دم که بر آمد خروش بانگ رحیل

برفت پیش سرشک من آب دجله و نیل

جهان ز گریه ام از آب گشت مالامال

ز سوز سینه ام آتش گرفت میلامیل

هلاک من چون بوقت وداع خواهد بود

بقصد جان من ای ساربان مکن تعجیل

مگر بشهر شما پادشه منادی کرد

که هست خون غریبان مباح و مال سبیل

کشندگان گرفتار قید محنت را

مواخذت نکند هیچکس بخون قتیل

طواف کعبه عشق از کسی درست آید

که دیده زمزم او گشت و دل مقام خلیل

بگفتگوی رقیب از حبیب روی متاب

رضای خصم بدست آر و غم مخور ز وکیل

گر از لبم شکری می دهی ز طرّه بپوش

چرا که کفر نماید کرم بنزد بخیل

زبور عشق تو خواجو بر آن ادا خواند

که روز عید مسیحا حواریان انجیل