ای ز اخلاف تو تازه گشته آثار سلف
مملکت را چون تو نآمد از سلف هرگز خلف
زان خلف ماندی ز شاهان سلف ایام را
کز تو در فردوس آسودست ارواح سلف
پایگاه شرع را از احترام تو علو
پیشگاه ملک را از احتشام تو شرف
سایلان را مجلس والای تو گشته مآل
خایفان را حضرت میمون تو گشته کنف
کسب کرده راعی انعام تو در هر مکان
نصب کرده داعی انصاف تو در هر طرف
در سخن هستت هزاران در فاخر در دو لب
در سخا هستت هزاران بحر زاخر در دو کف
دانشی گویی، که جهان را امانی از عذاب
رامشی گویی، که دلها را نجات از لهف
بنده بودن صدر والای ترا خیرالامور
مدح گفتن ذات میمون ترا خیرالاحرف
نیست یک جان کو بصدر تو ندارد صد هوا
نیست یک دل کو بمدح تو ندارد صد شعف
هست از نور بیان تو معانی مقتبس
هست از بحر بنان تو ایادی معترف
چون دلیران بر کشند از بهر گیر و دار غو
چون سواران بر کشند از بهر ننگ و نام صف
نیزههای مار شکل از سینهها سازد غلاف
گُرزهای گاو سار از مغزها یابد غلف
از سحاب تیغ ها آفاق گردد پر زنم
وز نهیب حمله ها ایام گردد پر ز تف
چرخ چون از سهم قوس فتنه بگشاید خدنگ
از سویدای دل اعدای تو سازد هدف
گردد آن ساعت کام نکوخواهان روا
گردد آن لحظه ز تو عمر بداندیشان تلف
ظلمت گردد کند ایام قهاران چو قار
شعله تیغت کند خفتان جباران چو خف
ای بسا رخها، که بفشانی برو خاک هوان
وی بسا سرها، که بنشانی ازو باد صلف
ای ز اصناف هنر کان زمینت را گهر
وی ز انواع شرف قصر جلالت را شرف
نگسلد همچون ضیا از مهر و رفعت از سپهر
از خصال تو لطایف و وز حدیث تو لطف
هر طرف از نکتهٔ تو درجها اندر حسد
درجهای هر طرف زان درجهای پر طرف
از نهیب گُرز گُرزه شکل آتش بار تو
سرکشیده آتش اندر سنگ مانند کشف
قدر تو با آسمان همچون ثریا باثری
رأی تو با مشتری همچون زمرد با خزف
حاسدان مانده در رنج و شکنجه همچو چنگ
دشمنانت مانده در زخم و تپانچه همچو دف
هر که آمد سوی صدر تو بحاجت کی بود
مقدمش را جز بانواع امانی منصرف؟
تا بود لاف حکیم از هندسه و ز فلسفه
تا بود فخر فقیه از متفق و ز مختلف
اختران را باد باصدر تو پیمان و عهود
و آسمان را باد از قدرت تو ایوان و غرف
ناظر رأی ترا از چشمهٔ خورشید چشم
خانهٔ جاه ترا از رفرف فردوس رف
سوی درگاهت ز گنج سعد گردون بر دوام
هم هدایا در هدایا، هم تحف اندر تحف
حاسدان بارگاه و دشمنان حضرتت
مانده از در تکلیف احداث فلک اندر کلف
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل به ستایش شخصیت و مقام والای شخصیتی بزرگ میپردازد. او به ویژگیها و فضایل برجسته این فرد اشاره میکند و او را مقامی برتر از دیگران میداند. شاعر به احترام و عشق مردم نسبت به او و اثراتی که این شخصیت بر کشور و خلق گذاشته است، تأکید میکند. همچنین از قوت و شجاعت او در نبردها و قدرت نفوذش در دلها و افکار مردم سخن میگوید. او به فراوانی علم، سخاوت و صفات نیکو این فرد اشاره کرده و او را به عنوان منبع امید و نجات از مشکلات معرفی میکند. در نهایت، شاعر با بیان زیباییهای ظاهری و معنوی این شخصیت، او را به آسمان و ستارگان تشبیه میکند و آرزوی توانمندی و برکت برای او دارد.
هوش مصنوعی: ای تو که به دلیل وجودت، آثار گذشته تازه شده است، هیچ کس مانند تو از نسلهای گذشته نیامده است.
هوش مصنوعی: از آن پادشاهان گذشته، تو تنها کسی هستی که ایام را به یادگار گذاشتی، جانی که در بهشت آرامش دارد، از وجود تو بهرهمند است.
هوش مصنوعی: بر اثر احترام و بزرگی تو، اساس دین و شریعت در جایگاه رفیعی قرار گرفته است و مقام سلطنت و ملک نیز به واسطهی عظمت و وقار تو، به شرافت و اعتبار رسیده است.
هوش مصنوعی: میهمانان بیصدا و خاموش در محفل تو به مقام و منزلت رسیدهاند، و کسانی که از ترس و نگرانی زندگی میکنند، در حضور تو به خوشبختی و شادابی دست یافتهاند.
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، میبینی که چوپان از نعمتهای تو بهرهبرداری کرده و دعوتکنندهای از انصاف تو در هر گوشهای وجود دارد.
هوش مصنوعی: در کلام تو دنیایی از رازهای ارزشمند نهفته است و در دستان تو بیپایان نعمتها و فراوانیها وجود دارد.
هوش مصنوعی: دانش مانند یک پناهگاه است که انسان را از دردها و عذابهای زندگی حفظ میکند. شادابی و نشاطی مانند آرامش است که میتواند دلها را از شوق و غم رهایی بخشد.
هوش مصنوعی: بندهای که در خدمت توام، از سر از خود گذشتگی و محبت، تو را ستایش میکنم. زیرا تو ذات و صفاتی داری که شایسته بهترین کلمات و عبارات هستند.
هوش مصنوعی: در وجود هیچ کس جانی نیست که به تو عشق و اشتیاق نداشته باشد و در قلب هیچ کس دلی نیست که برای ستایش تو شوق و شادی نداشته باشد.
هوش مصنوعی: معانی زیبا و روشن از بیان تو نشأت میگیرد و دستهای متعترف از دریای هنر تو سیراب میشوند.
هوش مصنوعی: وقتی دلیران برای به دست آوردن غنیمت و شکوه به میدان میآیند، همچون سوارانی که به خاطر افتخار و نام نیک در صف میجنگند، به مبارزه میپردازند.
هوش مصنوعی: نیزههای مار مانند از سینهها غلاف میسازد و گُرزهای گاو از مغزها پوشش مییابد.
هوش مصنوعی: از آسمان، تیغهای جنگ میبارد و من از ترس حملات، زمان را پر از نگرانی میکنم.
هوش مصنوعی: زمانی که چرخ مقدر قوس و فتنه را باز کند، تیرهای دل دشمنان تو را مورد هدف قرار میدهد.
هوش مصنوعی: زمانی فرامیرسد که آرزوهای نیکوخواهان برآورده خواهد شد، در حالی که در آن لحظه عمر بداندیشان هدر خواهد رفت.
هوش مصنوعی: زمانی که ظالمین به قدرت برسند، شب تاریک میشود و وقتی تیغ تو به میدان میآید، دلاوران ستمگر به خواب میروند.
هوش مصنوعی: خیل زیادی از چهرهها وجود دارند که بر روی زمین پرتاب میشوند و همچنین تعداد زیادی از سرها هستند که با وزش باد به زمین میافتند.
هوش مصنوعی: ای کسی که از میان هنرها، زمینت به مانند گوهر درخشان است و از انواع فضیلتها، قصر جلالت به خود میبالد.
هوش مصنوعی: رابطهٔ نور و خورشید همچنان پابرجا باقی میماند و از ویژگیهای تو زیباییها و از گفتار تو مهربانی و لطف سر میزند.
هوش مصنوعی: هر طرف که مینگری، نشانهای از تو وجود دارد و هر نشانهای از تو، حسد را به همراه دارد. این حسد به شدت و با شدت در هر گوشهای وجود دارد.
هوش مصنوعی: از نعره و صدای کوبنده و سخت، آتش در دل سنگها شعلهور شده و همچون کشف و شهود، آتش را در آنها احساس میکنیم.
هوش مصنوعی: ارزش و مقام تو در آسمان به اندازهی ستارهی ثریا است، و نظر و اندیشهی تو مانند گوهر زمرد در مقایسه با سنگهای بیارزش و خزف میباشد.
هوش مصنوعی: حسودان همواره در رنج و عذاب به سر میبرند، مانند دشمنان شما که از زخمها و ضربات چنگ و چوب در عذابند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به سوی تو میآید، آیا به خاطر نیازش نیست که پیش از او، انواع نعمتها و امکانات فراهم است؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که دانشمندان از علم هندسه و فلسفه سخن میگویند و فخر فقیه به افتخار بر مسائل مشترک و اختلافات میپردازد، این موضوعات در میان بحثها وجود دارد.
هوش مصنوعی: ستارهها را باد با شکوه تو پیمان بسته و آسمان به واسطه قدرت تو مانند ایوان و اتاقی زیباست.
هوش مصنوعی: نگاه تو مانند نوری از خورشید است و مقام تو نیز به مانند پردهای از بهشت میدرخشد.
هوش مصنوعی: به درگاه تو از ثروت های آسمان، همواره هدایا و تحفه های فراوانی تقدیم میشود.
هوش مصنوعی: حسودان و دشمنان تو همچنان در حیرت و سردرگمی هستند که چگونه آسمان به وجود آمده و این همه عظمت دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن خداوندی که فردوس است ازو شهر نسف
اهل حضرت راست از اقبال او جاه و شرف
بر خلایق ناید از وی جز مراعات و لطف
مردمی از خلق او زاید چو لؤلؤ از صدف
نیست جز وی در صف آزادگی دارای صف
[...]
آن خداوندی که عالی شد بدو نام شرف
از طرایف مدح او توزد همی نام طرف
تا نیابی بر او ضایع بود رنج طمع
تانگویی نام او مشکل بود نام شرف
خدمت درگاه او توقیع انعام نعیم
[...]
گر شود در عشق جانان جان شیرینم تلف
هر زمان افزون بود دل را بمهر او شعف
چشم من گر رسته دندانش را بیند بخواب
از خیال روی او گوهر شود همچون صدف
همچو چنگ از پیش بر نارم سر اندر بندگیش
[...]
نقد عمر زاهدان در توبه از می شد تلف
قل لهم ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف
جرعه ای کز ساغر اهل صفا ریزد به خاک
خاک آن بر خون ارباب ریا دارد شرف
نکته عرفان مجو از خاطر آلودگان
[...]
قد کشیدی دیده ام تیر بلا را شد هدف
جلوه کردی عنان اختیارم شد ز کف
می نهد سر هر سحر بر خاک راهت آفتاب
جای آن دارد که سر بر چرخ ساید زین شرف
آسمان را دوش ذوق ماه نو در چرخ داشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.