ما سالها مجاور میخانه بودهایم
روز و شبان به خاک درش جبهه سودهایم
با رخش صبر وادی لا را سپردهایم
اندر فضای منزل الّا غنودهایم
پا از گلیم کثرت دنیا کشیدهایم
خود تکیه ما به بالش وحدت نمودهایم
با صیقل ریاضت از آیینه ضمیر
گرد خودی و زنگ دویی را زدودهایم
زاهد برو که نغمه منصوری از ازل
ما بر فراز دار فنا خوش سرودهایم
بهر قبول خاطر خاصان بزم دوست
کاهیدهایم از تن و بر جان فزودهایم
نادیدهایی چند ز دلدار دیدهایم
نشنیدهایی چند ز جانان شنودهایم
تا رخت جان به سایه سروی کشیدهایم
صد جوی خون ز دیده به دامن گشودهایم
گوی سعادت از سر میدان معرفت
وحدت به صَولَجان ریاضت ربودهایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
صولجان: چوگان (غیاث اللغات) معرب چوگان است. (حاشیهٔ برهان چ معین)
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زنگ دویی ز آینه دل زدودهایم
تا حسن جانفزای تو با تو نمودهایم
همچو کلیم تا که به طور دل آمدیم
انی اناالله از همه عالم شنودهایم
در گلشن وصال چو شاهان به عیش و ناز
[...]
زین صفر کز عدم در هستی گشودهایم
آیینهٔ حباب خیالت زدودهایم
گرد هزار رنگ تماشا دمانده است
دستیکه همچو عکس بر آیینه سودهایم
خلقی به یاد چشم تو دارد سجودناز
[...]
ما بندگان نه در خور این پایه بوده ایم
گوی سعادت از کرم شه ربوده ایم
تا دیده ایم دیده بر این در فکنده ایم
تا بوده ایم جبهه بر این خاک سوده ایم
چشم طمع ز نیک و بد خلق بسته ایم
[...]
ما ای ندیم دولت خویش آزمودهایم
لختی ز روزگار به سختی نبودهایم
ماگاه کف به سوی بط باده بردهایم
ما گاه لب به لعل بت ساده سودهایم
بر دل گشاده مرد نگیرد زمانه تنگ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.