سرهنگ مصر گوشه نشینی کنون منم
پا تا به پیچ کوچه عزلت ز دامنم
از نرمیم، بگردن بدخواه خود کمند
گردم چو تند بر سر خود، تیغ دشمنم
بر ابر، چشم دانه ام از بهر خویش نیست
ترسم که برق سیر نگردد ز خرمنم
دل خون شود ز حسرت آن چشم سرمه دار
هر گه که شام هجر درآید ز روزنم
بهر سخن به کار نیامد مرا زبان
اکنون بکار آمده بهر گزیدنم
منظور ما ز ترک جهان، نیست جز جهان
چون باز بهر صید بود، چشم بستنم
خاک است خاک، در لحد، اکنون نه اوست او!
آنکس که از غرور همیزد منم منم!
واعظ بناله میکنم از جای کوه را
کو زور و حشمتی که دل از خویشتن برکنم؟!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حال و وضعیت روحی و عاطفی سرهنگ مصر میپردازد. او از گوشهنشینی و تنهایی خود میگوید و اینکه در پی انتقام از بدخواهانش است. چشمانش پر از اشک و حسرت برای عشق از دست رفته است و او احساس بیکلامی و ناامیدی میکند. در عین حال، او تلاشی برای پنهان کردن احساساتش و فاصله گرفتن از غروری که او را به تنهایی کشانده است، دارد. در نهایت، او به ناامیدی از وضیعت خود و خواستهاش از زندگی اشاره میکند و درخواستی از واعظ میکند که نمیتواند او را از قید خود آزاد کند.
هوش مصنوعی: سرهنگ مصر، اکنون من در گوشهنشینی هستم و تا آخر کوچههای تنهاییام پیوسته در دامنم.
هوش مصنوعی: از روی آرامش و لطافت، بر سر بدخواه خود کمند میاندازم، اما اگر او تند رفتار کند، مانند تیغی میشوم که بر سرش فرود میآید.
هوش مصنوعی: در بالای ابرها نشستهام و دانهای که روی آن میکارم فقط برای خودم نیست. نگرانم که ناگهان برق و باران به دنبال خود بیفتند و خرمن مرا نابود کنند.
هوش مصنوعی: دل به خاطر حسرت آن چشمان زیبا و سرمهدار، در هر بار که شب جدایی به چشمانم میافتد، به شدت غمگین و زخمی میشود.
هوش مصنوعی: برای بیان منظورم زبانم به کار نیفتاد، اما حالا به کمک آن آمدهام تا انتخاب شوم.
هوش مصنوعی: منظور ما از کنار گذاشتن دنیا، صرفاً ترک دنیا نیست؛ بلکه این دنیا مانند یک شکارگاه است که وقتی برای شکار میرویم، چشمانمان را میبندیم و به آنچه در دنیای مادی وجود دارد، توجهی نمیکنیم.
هوش مصنوعی: خاک بر زمین است و در قبر، حالا دیگر آن شخص نیست. کسی که از روی غرور میگوید "من هستم"، در واقع خود من هستم.
هوش مصنوعی: واعظ میگوید: من با ناله و زاری از جایی سخن میگویم که کوهها را به لرزه در میآورند، اما چه نیرویی و چه قدرتی میتواند مرا از خودم جدا کند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرگه که من به زلف وی اندر نگه کنم
شادی و خرمی ز دل خویش برکنم
گردد روان سرشکم و گردد تپان دلم
گردد نژند جانم و گردد نوان تنم
هرگه که دست بر شکن زلف او برم
[...]
ای نجم دین به خط تو عثمان نداد سیم
نه جمله بی میخم باوی چه فن زنم
دل برکنم ز سیم تو تا از برای سیم
آلات روی عثمان چون سیم برکنم
تو بشکنی برای آنچه دهی خط نجم را
[...]
ای بارگاه صاحب عادل خود این منم
کز قربت تو لاف زمین بوس میزنم
تا دامن بساط ترا بوسه دادهام
بر جیب چرخ میسپرد پای دامنم
تا پای بر مساکن صحنت نهادهام
[...]
جان میبرد به عشرت حوران گلشنم
تن می کشد به خدمت دیوان گلخنم
عیسی است جان پاک و خرست این تن پلید
پیکار خر همی همه بر عیسی افکنم
تن دیو و جان فرشته و من نقش دیو شوم
[...]
کوه بلاشدست ز رنج جرب تنم
بیچاره من که کوه بناخن همی کنم
رگهای من چو چنگ برون آمده ز پوست
پس من بناخنان خود آن رگ همی زنم
چون چوب خرگهست برو برپشیزها
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.