گنجور

 
قطران تبریزی

هرگه که من به زلف وی اندر نگه کنم

شادی و خرمی ز دل خویش برکنم

گردد روان سرشکم و گردد تپان دلم

گردد نژند جانم و گردد نوان تنم

هرگه که دست بر شکن زلف او برم

بر خویشتن ز حسرت و تیمار بشکنم

گاهش به روی بر‌نهم و گه به دیدگان

گاهش هزار بوسه به یک موی بر زنم

بیهش بیوفتم که شبی دیده باشمش

در بیهشی کجا بوم از دست بفکنم

بی تو به زلف تو نتوانم نهاد دل

بی تو چو موی گردم گر سنگ و آهنم

تا حرب‌گاه مسکن و مأوا‌ی او شده است

زندان شده است ز‌اندُه آن ماه مسکنم

از هجر آن چو لاله اردیبهشت روی

من روزها به زاری چون ابر بهمنم

ایدوستر ز جان و جهان تا برفته

از درد و غم به کام بداندیش دشمنم

تا جعد تو به مشک کنارم بیاگند

هر شب ز دیده جامه به لؤلؤ بیاگنم

اندر جهان به عشق پراکنده نام من

از بس که خون دیده به رخ بر پراکنم

ای روشنایی دل تا دوری از برم

تاری شده است از غم این چشم روشنم

 
 
 
سوزنی سمرقندی

ای نجم دین به خط تو عثمان نداد سیم

نه جمله بی میخم باوی چه فن زنم

دل برکنم ز سیم تو تا از برای سیم

آلات روی عثمان چون سیم برکنم

تو بشکنی برای آنچه دهی خط نجم را

[...]

انوری

ای بارگاه صاحب عادل خود این منم

کز قربت تو لاف زمین بوس می‌زنم

تا دامن بساط ترا بوسه داده‌ام

بر جیب چرخ می‌سپرد پای دامنم

تا پای بر مساکن صحنت نهاده‌ام

[...]

سید حسن غزنوی

جان میبرد به عشرت حوران گلشنم

تن می کشد به خدمت دیوان گلخنم

عیسی است جان پاک و خرست این تن پلید

پیکار خر همی همه بر عیسی افکنم

تن دیو و جان فرشته و من نقش دیو شوم

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

کوه بلاشدست ز رنج جرب تنم

بیچاره من که کوه بناخن همی کنم

رگهای من چو چنگ برون آمده ز پوست

پس من بناخنان خود آن رگ همی زنم

چون چوب خرگهست برو برپشیزها

[...]

عراقی

مستم کن آنچنان که ندانم که من منم

خود را دمی مگر به خرابات افگنم

فارغ شوم ز شعبده بازی روزگار

زین حقهٔ دو رنگ جهان مهره برچنم

قلاش وار بر سر عالم نهم قدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه