گنجور

 
ترکی شیرازی

راهی ست پر خطر ره عشق تو ای نگار!

کس بی خطر، به منزل از این رهگذر نرفت

در آرزوی وصل تو روزم به شب رسید

عمرم سر آمد و شب هجرت به سر نرفت

رفت آن چه بود در نظرم جلوه گر ولی

غیر از خیال روی توام کز نظر نرفت

از حسرت لطافت یاقوت لعل تو

یک شب سحر نشد که زچشمم گهر نرفت

پیک نظر به دیدن چشم تو شد روان

تا حد خط و خال تو نزدیکتر نرفت

هر چند گفتمش قدمی پیشتر گذار

از ترس تیر غمزهٔ تو پیشتر نرفت

دل از برم برفت، ولی را ضیم از او

کز چنین طرهٔ تو به جایی دگر نرفت