به شام چون اسرارا خرابه شد منزل
فزون ز کرب و بلا گشت بهرشان غم دل
طعامشان همگی بود لخته های جگر
شرابشان همه از قطره های اشک بصر
یکی ز هجر پدر، در خروش و آه و فغان
یکی ز داغ پسر، از دو دیده اشک فشان
رقیه دختر نیک اخترامام شهید
در آن خرابه ز هجر پدر، چو نی نالید
ز بسکه کرد فغان آن صغیره شد بی تاب
به روی خاک، سر خود نهاد و رفت به خواب
به خواب دید که بابایش آمده ز سفر
گرفته تنگ چو جان عزیزش اندر بر
زبان به شکوه گشود آن سلالهٔ حیدر
به گریه گفت چرا دیر آمدی ز سفر؟
از آن زمان که تو پنهان شدی ز دیدهٔ من
شکیب و صبر برفت از دل رمیدهٔ من
ز خیمه جانب صحرا مرا کشانیدند
به پشت ناقهٔ عریان، مرا نشانیدند
میان راه ز بس خصم زد مرا سیلی
رخم ز صدمهٔ سیلی خصم، شد نیلی
ز ترس شمر که می زد مرا ز روی غضب
جدا نمی شدم از پیش عمه ام زینب
نکرد درد دل خویش را تمام اظهار
که آن سلاله زهرا ز خواب شد بیدار
ز خواب شد بیدار و هر طرف نگریست
پدر ندید و غمین گشت و زار زار گریست
ز دیده اشک فرو ریخت همچو مروارید
ز هجر روی پدر، همچو بید می لرزید
به گریه گفت که ای عمه جان! چه شد پدرم
که آفتاب رخش بود سایه ای به سرم
مگر نه باب من آمد همین زمان ز سفر
مرا کشید ز راه وفا چو جان، در بر
من از فراق پدر، عمه سخت غمگینم
چه روی داد که او را دگر نمی بینم
بگو به من که کجا رفت عمه جان، پدرم
که از فراق رخش، خون چکد ز چشم ترم
از آن صغیره چو زینب شنید این سخنان
درید جامه و از دل کشید آه و فغان
یقین نمود که در خواب دیده بابش را
به فکر رفت که بدهد چسان جوابش را
کشید از دل اندوهگین خود فریاد
به گریه گفت که فریاد زین همه بیداد
ز آه و نالهٔ آن طفل، بانوان حرم
زدند گرد رقیه چو حلقهٔ ماتم
در آن خرابه چو افغان آن ستم زدگان
قیامتی شد و گردید رستخیز عیان
رسید نالهٔ غمدیده گان به گوش یزید
ز خادمی سبب بانگ ناله را پرسید
جواب داد که طفلی ز سیدالشهدا
یقین کرد که دیده پدر را به عالم رویا
کنون که بخت بد از خواب کرده بیدارش
پدر طلب کند از عمهٔ دل افگارش
به او گفت یزید آن ستم گر غدار
که طفل را نبود عقل و دانش بسیار
برای دیدن بابش بود ز بسکه حریص
میان مرده و زنده کجا دهد تشخیص
کنون سر پدر در طبق چو لاله نهید
پی تسلی آن طفل، در خرابه برید
سر مطهر سر حلقهٔ شهیدان را
نهاد در طبق آن خادم یزید دغا
روانه گشت به سوی خرابه آن بی دین
گذارد در بر آن طفل، آن طبق به زمین
فتاد دیدهٔ آن طفل، بر طبق گفتا
به اشک و آه که ای عمه! از برای خدا
نخواستم من ماتم رسیده عمه طعام
طعام بی پدرم، عمه بر من است حرام
من از برای پدر، می کشم ز سینه فغان
نخواهم از تو ای عمه جان! نه آب و نه نان
بگفت زینب غمدیده کی کشیده تعب
شود فدایی تو جان عمه ات زینب
به دست خویش تو سرپوش را بنه به کنار
ز عارض پدر ای همه! توشه ای بردار
ز بس به باب خود آن طفل شوق بی حد داشت
چگویم آه که سرپوش را چسان برداشت
بر آن بریده سر آن طفل را نظر چو فتاد
لبش به لب به نهاد و ز شوق سر جان داد
ز بانگ گریهٔ اهل حرم، در آن شب تار
ز خواب دیدهٔ این چرخ پیر شد بیدار
سزا بود که بر آن طفل، یک جهان گریند
عجب نباشد اگر اهل آسمان گریند
همین نه «ترکی» ازاین ماجرا پریشان است
که چشم فاطمه در باغ خلد گریان است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره حالت اندوه و غم دختر امام حسین، رقیه، پس از کربلا و شهادت پدرش است. او در خرابهای نشسته و از هجران پدرش به شدت غمگین است. رقیه در خواب پدرش را میبیند و از او میپرسد که چرا دیرآمده و از درد فراقش مینالد. وقتی بیدار میشود و نمیتواند او را بیابد، به شدت میگرید و از عمهاش زینب درباره پدرش سوال میکند. زینب از درد و اندوه رقیه بسیار متاثر میشود و فریاد میزند.
یزید، دشمن امام حسین، به این درد و رنج دختر توجه میکند و به او میگوید که پدرش را در طبق گذاشتهاند تا به او تسلی دهد. وقتی رقیه سر بریده پدرش را میبیند، از شوق و اندوه جان میدهد. این شعر به خوبی عمق غم و اندوه اهل بیت امام حسین را پس از واقعه عاشورا به تصویر میکشد و نشاندهندهٔ مصیبت بزرگ آنان است.
هوش مصنوعی: در شب در شام، وقتی رازها و اسرار فاش شد، خانه و کاشانه به ویرانی کشیده شد و ناگهان بیشتر از کربلا، غم و اندوه دلهایشان را فراگرفت.
هوش مصنوعی: غذایشان همگی از تکههای جگر بود و نوشیدنیشان همه از قطرههای اشک چشم.
هوش مصنوعی: یک نفر به خاطر دوری از پدرش در حال ناله و زاری است و دیگری به خاطر غم فرزندش، اشک از چشمانش میریزد.
هوش مصنوعی: رقیه، دختر امام شهید، در آن ویرانه به خاطر جدایی از پدرش مانند نی ناله میزد.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه آن دختر کوچک خیلی نالید و شکایت کرد، بیتاب شد و روی زمین افتاد و سرش را گذاشت و خوابش برد.
هوش مصنوعی: در خواب دید که پدرش از سفر برگشته و او را به گرمی در آغوش گرفته است، همانطور که انسان جان عزیزش را در آغوش میفشارد.
هوش مصنوعی: فرزند حیدر با ناراحتی و اشک گفت که چرا دیر به خانه برگشتی؟
هوش مصنوعی: از زمانی که تو از نظرم دور شدی، صبر و تحمل از قلب آشفتهام رفت.
هوش مصنوعی: از خیمه به سمت بیابان مرا با پشت شتر برهنه کشاندند و نشاندند.
هوش مصنوعی: در میانهی مسیر، به خاطر کینه و دشمنی که با من داشتند، ضربهای به صورتم زدند و به همین دلیل روی صورتم کبود و زخم شده است.
هوش مصنوعی: از ترس شمر که با خشم به من حمله میکرد، به هیچ وجه از کنار عمهام زینب دور نمیشدم.
هوش مصنوعی: او به طور کامل نمیتواند درد دل خود را بیان کند، زیرا آن دختر زهرا از خواب بیدار شده است.
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شد و به اطراف نگاه کرد، پدرش را ندید و بسیار غمگین شد و با ناراحتی گریه کرد.
هوش مصنوعی: از چشمانش اشکهایی مانند مروارید به خاطر دوری از پدرش ریخت و همچون درخت بید میلرزد.
هوش مصنوعی: با ناله و گریه به عمهام گفتم: چه بر سر پدرم آمده که مانند آفتاب، همیشه در کنارم بود و حالا دیگر نیست؟
هوش مصنوعی: آیا نمیدانی که همین الان پدرم از سفر برگشته است؟ او مرا با محبت و وفاداری همچون جان، به آغوش خود کشید.
هوش مصنوعی: من به شدت از دوری پدر و عمهام ناراحتم و نمیتوانم بفهمم چه اتفاقی افتاده که دیگر نمیتوانم او را ببینم.
هوش مصنوعی: بگو به من عمه جان کجا رفته است؟ پدرم از غم دوری او چشمانش پر از اشک شده است.
هوش مصنوعی: وقتی زینب این سخنان را شنید، ناراحت شد و لباسش را پاره کرد و از دلش فریاد و نالهای بلند کرد.
هوش مصنوعی: او مطمئن شد که در خواب پدرش را دیده است و به فکر افتاده که چگونه به او پاسخ دهد.
هوش مصنوعی: از دل اندوهگینش فریادی بلند کشید و با گریه گفت که این همه ظلم و بیعدالتی چقدر دردناک است.
هوش مصنوعی: از گریه و نالهٔ آن کودک، زنان حرم دور رقیه را مثل حلقهای از عزا گرفتند.
هوش مصنوعی: در آن ویرانه، به حال ناله و فریاد ستمدیدگان، صحنهای از قیامت به وجود آمد و وقوع یک زلزله بزرگ به وضوح نمایان شد.
هوش مصنوعی: نالههای غمانگیز کسانی که در درد و رنج هستند، به یزید رسید. او از یکی از خدمتکاران پرسید که این صداهای اندوهناک از چه چیزی ناشی میشود.
هوش مصنوعی: جواب داد که کودکی از سیدالشهدا در خواب پدرش را دیده و به این نتیجه رسیده که او وجود دارد.
هوش مصنوعی: اکنون که شانس بد از خواب بیدار شده است، پدر باید از عمهی دلشکستهاش کمک بپرسد.
هوش مصنوعی: یزید، آن ستمگر بیرحم، به او گفت که کودک هنوز عقل و درک زیادی ندارد.
هوش مصنوعی: برای دیدن پدرش، آنقدر مشتاق بود که نمیتوانست میان زنده و مرده تمایز قائل شود.
هوش مصنوعی: اکنون سر پدر را مانند گل لاله بر روی ظرفی بگذارید تا این کودک را تسلی دهید و در ویرانهها دفن کنید.
هوش مصنوعی: سرب مطهر و پاک شهیدان را در ظرفی قرار دادند که آن خادم یزید، دسیسهگر و فریبکار است.
هوش مصنوعی: مرد بیایمان به سوی خرابهای رفت و کودک را در آغوش گرفت و سپس ظرفی را بر زمین گذاشت.
هوش مصنوعی: چشم آن کودک به دلیلی افتاد و با اشک و آه گفت: ای عمه! برای خدا.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم در عزا و ماتم برادرم حاضر شوم، زیرا در این شرایط طعام و خوردنی برای من حرام است. عمهام هم به من توجهی ندارد.
هوش مصنوعی: من به خاطر پدرم از دل ناله میکنم و از تو، ای عمه عزیزم، چیزی نمیخواهم؛ نه آب و نه نان.
هوش مصنوعی: زینب غمدیده میگوید که دیگر چه کسی میتواند تحمل این رنج را داشته باشد؟ جان عمهات زینب فدای تو خواهد شد.
هوش مصنوعی: با دستان خودت، کلاهی را از سر پدر کنار بزن و ای همه، توشهای برای سفر بردار.
هوش مصنوعی: به علت شور و اشتیاق فراوان آن کودک نسبت به پدرش، نمیدانم چطور باید بگویم که چگونه آن پوشش سرش را برداشت.
هوش مصنوعی: به آن کودک بیسر نگاه کن که وقتی لبش به لب کسی میخورد، از شوق جانش را فدای او میکند.
هوش مصنوعی: صدای گریهٔ خانوادهٔ حرم در آن شب تاریک، باعث شد که این جهان کهن از خواب بیدار شود.
هوش مصنوعی: مناسب بود که برای آن کودک همهی دنیا گریه کند و عجیب نیست اگر مردمان آسمانی نیز به سوگ او بیفتند.
هوش مصنوعی: این تفکر که «ترکی» در این رویدادها دچار سردرگمی است، به خاطر این است که چشمان فاطمه در بهشت همچنان اشکبار و غمگین است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شده است بلبل داود و شاخ گل محراب
فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟
یکی سرود سراینده از ستاک سمن
یکی زبور روایت کننده از محراب
نگر که پردر گردید آبگیر بدانکه
[...]
شبی چو روز فراق بتان سیاه و دراز
درازتر ز امید و سیاه تر ز نیاز
ز دور چرخ فرو ایستاده چنبر چرخ
شبم چو چنبر بسته در آخرش آغاز
برآمده ز صحیفه فلک چو شب انجم
[...]
گرفت مشرق و مغرب سوار آتش و آب
ربود حرص امارت قرار آتش و آب
همی شکنجد باد و همی شکافد خاک
به جنبش اندر دود و بخار آتش و آب
به خشگ و تر به جهان دربگشت ناظر عقل
[...]
خری سبوی سرو روده گوش و خم پهلو
کماسه پشت و کدو گردن و تکاو گلو
چو آمد آید با او سبوی و روده و خم
چو شد کماسه رود با وی و تگا و کدو
خری سرش ز خری چون کدوی بیدانه
[...]
زهی بمشرق و مغرب رسیده انعامت
شکوه خطبه وسکه زحشمت نامت
زتست نصرت اسلام از آن فلک خواند است
حسام دولت و دین و علاء اسلامت
بزرگ سایه یزدان و آفتاب ملوک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.