ای سرو قبا پوش من ای دلبر مهوش!
تا کی کنی از شانه سر زلف مشوش
بر کشتن من تیر نگاهی، ز تو کافی ست
بیهوده چرا؟ دست بری جانب ترکش
بی چشم خمارت چکنم باده گلرنگ؟
بی شمع جمالت چکنم کاخ منقش؟
بر عارض چون آتش ات آن خال سیه فام
چون تخم سپندی ست که افتاده در آتش
«ترکی» ز میان گوی سعادت بربایی
آید اگر از کوزه برون زر تو بی غش
من عاشق آن صف شکن قلعه گشایم
کز بال ملک، روضهٔ او هست مفرش
داماد نبی شیر خدا آنکه، گه رزم
بر خرمن کفار، زدی تیغ وی آتش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
او می رود و عاشق مسکین گرانش
چون مرده که در سینه بود حسرت جانش
بی مهر سواری که عنان باز نپیچد
آویخته چندین دل خلقی به فغانش
ناخوش همی آزارد و یا طالب خونی ست
[...]
گر یار ز رخ پرده بر انداخته باشد
از غایت لطفش
در باغ خرامید شبی آن بت مهوش
با غمزه چون ناوک و ابروی کمانکش
با قدّ چو سرو چمن و ساعد سیمین
با تیغ جفا دلبر و از می شده سرخوش
گفتا بزنم تیغ جفا بر تو و گفتم
[...]
این گفتهٔ مستانهٔ سید چو شنیدی
از ذوق بخوانش
با قد چو سرو و گل رخسار و لب لعل
ایساقی جانبخش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.