گنجور

 
ترکی شیرازی

ای سرو قبا پوش من ای دلبر مهوش!

تا کی کنی از شانه سر زلف مشوش

بر کشتن من تیر نگاهی، ز تو کافی ست

بیهوده چرا؟ دست بری جانب ترکش

بی چشم خمارت چکنم باده گلرنگ؟

بی شمع جمالت چکنم کاخ منقش؟

بر عارض چون آتش ات آن خال سیه فام

چون تخم سپندی ست که افتاده در آتش

«ترکی» ز میان گوی سعادت بربایی

آید اگر از کوزه برون زر تو بی غش

من عاشق آن صف شکن قلعه گشایم

کز بال ملک، روضهٔ او هست مفرش

داماد نبی شیر خدا آنکه، گه رزم

بر خرمن کفار، زدی تیغ وی آتش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

او می رود و عاشق مسکین گرانش

چون مرده که در سینه بود حسرت جانش

بی مهر سواری که عنان باز نپیچد

آویخته چندین دل خلقی به فغانش

ناخوش همی آزارد و یا طالب خونی ست

[...]

جهان ملک خاتون

در باغ خرامید شبی آن بت مهوش

با غمزه چون ناوک و ابروی کمانکش

با قدّ چو سرو چمن و ساعد سیمین

با تیغ جفا دلبر و از می شده سرخوش

گفتا بزنم تیغ جفا بر تو و گفتم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه