ای سرو قبا پوش من ای دلبر مهوش!
تا کی کنی از شانه سر زلف مشوش
بر کشتن من تیر نگاهی، ز تو کافی ست
بیهوده چرا؟ دست بری جانب ترکش
بی چشم خمارت چکنم باده گلرنگ؟
بی شمع جمالت چکنم کاخ منقش؟
بر عارض چون آتش ات آن خال سیه فام
چون تخم سپندی ست که افتاده در آتش
«ترکی» ز میان گوی سعادت بربایی
آید اگر از کوزه برون زر تو بی غش
من عاشق آن صف شکن قلعه گشایم
کز بال ملک، روضهٔ او هست مفرش
داماد نبی شیر خدا آنکه، گه رزم
بر خرمن کفار، زدی تیغ وی آتش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به معشوق خود، که او را با صفات زیبایی توصیف کرده، خطاب میکند و از او میخواهد که بیشتر از زلفهای آشفتهاش آزاد باشد. عاشقانه و با درد، از تاثیر نگاه معشوق بر خود سخن میگوید و گویی که آن نگاه کافی است تا دل او را بکشاند. او همچنین از بینوری زندگیاش بدون جمال معشوق و از زیبایی خاص خال معشوق صحبت میکند که همچون آتش در دلش است. شاعر دل باختهای است که به زیباییها و خوبیهای معشوقش در قالبهای مختلف اشاره دارد و از او میخواهد که گنجینه سعادتش را به او بدهد. در نهایت، شاعر از ارتباط معشوق با شخصیتهای بزرگ و تاریخساز مانند نبی و علی (ع) سخن میگوید تا عظمت و اهمیت او را بیشتر نمایان کند.
هوش مصنوعی: ای زیبای دلربا، ای آنکه قامتت چون سرو است! تا چه زمانی میخواهی با ناز و افسون، از زلف پریشان خود بر شانهام بکشانی؟
هوش مصنوعی: تیر نگاهی که به سمت من میکنید، کافی است تا مرا از پا درآورد. چرا بیجهت بخواهم به سوی کام هستی تو بروم؟
هوش مصنوعی: بدون چشم زیبایت، چگونه میتوانم بادهی خوش رنگ بنوشم؟ بدون نور چهرهات، چگونه میتوانم به تزیینات کاخ خود ادامه دهم؟
هوش مصنوعی: خال سیاه بر صورت تو مانند دانهای از ادویه تند است که در آتش افتاده؛ یعنی زیبایی و جذابیت آن به قدری زیاد است که گویی در آتش میدرخشد.
هوش مصنوعی: اگر از دل خوشی و سعادت پیامی به دستت برسد، باید مراقب باشی که آن پیام خالص و بدون نیرنگ باشد.
هوش مصنوعی: من به عشق کسی هستم که با قدرت و شجاعت خود دیوارهای سخت را میشکافد و به سرزمینهای زیبا وارد میشود؛ از نگاهی به بالا به مانند ملکی که باغ او مفرش و دلانگیز است.
هوش مصنوعی: داماد پیامبر، شیر خدا، که در میدان جنگ بر انبوه دشمنان ضربه زد و تیغ او همچون آتش بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
او می رود و عاشق مسکین گرانش
چون مرده که در سینه بود حسرت جانش
بی مهر سواری که عنان باز نپیچد
آویخته چندین دل خلقی به فغانش
ناخوش همی آزارد و یا طالب خونی ست
[...]
گر یار ز رخ پرده بر انداخته باشد
از غایت لطفش
در باغ خرامید شبی آن بت مهوش
با غمزه چون ناوک و ابروی کمانکش
با قدّ چو سرو چمن و ساعد سیمین
با تیغ جفا دلبر و از می شده سرخوش
گفتا بزنم تیغ جفا بر تو و گفتم
[...]
این گفتهٔ مستانهٔ سید چو شنیدی
از ذوق بخوانش
با قد چو سرو و گل رخسار و لب لعل
ایساقی جانبخش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.