گنجور

 
ترکی شیرازی

آن یار دل آرا که بلای دل ما شد

ایا زکجا آمد و دیگر به کجا شد؟

خون شد دلم از حسرت یاقوت لبانش

روزم چو شب از فرقت آن زلف دو تا شد

سیمین بدنش دیده ام از چاک گریبان

از غصه مرا پیرهن صبر، قبا شد

ده بوسه طلب کردمش از لعل گهربار

صد ناز و ادا کرد و،به یک بوسه رضا شد

ز نار سر زلفش، در این دم پیری

انار میانم شد و الحق چه بجا شد

در عشق نگاری، به یم عاطفه «ترکی»

رسوا شد و، شیدا شد و، انگشت نما شد