گنجور

 
ترکی شیرازی

ای چشمهٔ حیوان خجل از لعل لبانت

وی آب بقا منفعل از آب دهانت

ابروی کجت هست، کمان و مژه ات تیر

دل می طپد اندر بر آن تیر و کمانت

از سرو ندیده است کس این قامت و رفتار

خود منفعلم، خوانم اگر سرو روانت

از بس سخنان تو بود دلکش و جان بخش

ارباب سخن در عجب اند از سخنانت

از حسرت آن موی میانی که تو داری

جسمم شده باریکتر از موی میانت

خیزم ز لحد رقص کنان، از پس مرگم

یک روز اگر نام من آید به زبانت

اینم عجب آید که چه جنسی تو که عشاق

جویند ز هر سو، چو هلال رمضانت

گر باده خوری پا منه از خانه تو بیرون

ترسم که بگیرند به مستی عس سانت

شیرینی شعر تو گرو، می برد از قند

«ترکی» نی قند است مگر کلک و بنانت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت

مویی نفروشم به همه ملک جهانت

شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت

تو خود شکری یا عسلست آب دهانت

یک روز عنایت کن و تیری به من انداز

[...]

ناصر بخارایی

جان جوهر پاک است و تن ار سرو روانت

تن پیش تنت ریزم و جان بر جانت

تو در دل من ساکن و من در طلب تو

جویان شده فریاد زنان گرد جهانت

در خاک بجوید دل من روز اجل را

[...]

صائب تبریزی

ای هر دو جهان خاک ره سرو روانت

گردون مطوق یکی از فاختگانت

بر کوتهی بینش خود داد گواهی

آن کس که نشان داد برون از دو جهانت

پنهانتر ازانی که توانت به نشان یافت

[...]

واعظ قزوینی

در چشم شناسای ره و رسم امانت

دزدیدن گردن بود از تیغ خیانت

پوشیده نظر، دیده ور از یاری مردم

کور است که دارد ز عصا چشم اعانت

یک فایده خواری ما اینکه عزیزان

[...]

آشفتهٔ شیرازی

دانی چه تمیز است میان تن و جانت

تو جان جهانی و بود جسم جهانت

با تلخی جان باختنم کام نه تلخ است

نامم ببری گر دم رفتن بزبانت

ظلمات خم زلف سیه من چو سکندر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه