گنجور

 
ترکی شیرازی

حوری صنمی، به کیش زرتشت

با ناوک غمزه ای مرا کشت

با ابروی تیزتر ز تیغش

زخمی بزد و به خونم آغشت

از بس که دلیر و جنگ جویی است

در جنگ کسی نبیندش پشت

پیوسته ز خون عاشقانش

پیداست خضاب در سر انگشت

«ترکی» تو ز عشق وی به پرهیز

کاقل نزند به نیشتر مشت