گنجور

 
ترکی شیرازی

ساقی به جام ریز ز مینا شراب را

تعمیر کن به جام شراب این خراب را

شبها ز غصه خواب به چشمم نمی رود

ساقی بیار شیشهٔ داروی خواب را

می آفتاب روشن و خم مشرق وی است

آور برون ز مشرق خم، آفتاب را

می چون عروس و خشت سرخم حجاب وی

از روی این عروس بیفکن حجاب را

از درس و بحث و مدرسه شد خاطرم ملول

مطرب بیار بربط و چنگ و رباب را

با تار ساز جفت مغنی به صد نوا

آوا ز ترک و شور و حجاز رهاب را

شاهد بیا و مجلس ما را فروغ بخش

یعنی فکن ز چهره به یکسو نقاب را

زاهد به کنج میکده در پای خم نشست

در رهن می نهاد ردا و کتاب را

ما عاشقیم و رند و نظر باز و باده نوش

از ما بگوی واعظ عالی جناب را

گر ما مقصریم ولی غافر الذنوب

از ما گنه نبیند و ببیند ثواب را

هر چند مستحق عذابیم ما ولی

ایزد به ما زلطف ببخشد عذاب را

«ترکی» که هست مست می حب بوتراب

دامن کجا ز دست دهد بوتراب را

روز حساب پیش خداوند جرم پوش

آرم شفیع شافع، یوم الحساب را

شیر خدا، وصی رسول آنکه قنبرش

گردن به زیر طوق کند شیر غاب را