ساقی به جام ریز ز مینا شراب را
تعمیر کن به جام شراب این خراب را
شبها ز غصه خواب به چشمم نمی رود
ساقی بیار شیشهٔ داروی خواب را
می آفتاب روشن و خم مشرق وی است
آور برون ز مشرق خم، آفتاب را
می چون عروس و خشت سرخم حجاب وی
از روی این عروس بیفکن حجاب را
از درس و بحث و مدرسه شد خاطرم ملول
مطرب بیار بربط و چنگ و رباب را
با تار ساز جفت مغنی به صد نوا
آوا ز ترک و شور و حجاز رهاب را
شاهد بیا و مجلس ما را فروغ بخش
یعنی فکن ز چهره به یکسو نقاب را
زاهد به کنج میکده در پای خم نشست
در رهن می نهاد ردا و کتاب را
ما عاشقیم و رند و نظر باز و باده نوش
از ما بگوی واعظ عالی جناب را
گر ما مقصریم ولی غافر الذنوب
از ما گنه نبیند و ببیند ثواب را
هر چند مستحق عذابیم ما ولی
ایزد به ما زلطف ببخشد عذاب را
«ترکی» که هست مست می حب بوتراب
دامن کجا ز دست دهد بوتراب را
روز حساب پیش خداوند جرم پوش
آرم شفیع شافع، یوم الحساب را
شیر خدا، وصی رسول آنکه قنبرش
گردن به زیر طوق کند شیر غاب را