گنجور

 
ترکی شیرازی

زاهد چرا؟ همی شکنی ساغر مرا

ساغر مرا به کف نه و بشکن سر مرا

خونم چو آب ریز، ز خنجر به روی خاک

از شیشه ام مریز، می احمر مرا

من مرغ آبیم ز چه منعم کنی ز آب

وانگاه بشکنی ز چه بال و پر مرا؟

چندی ست در و بال فتاده است اخترم

می،آورد برون ز وبال اختر مرا

پندم همی دهی که ز دلبر بگیر دل

این پند را به گوش بخوان دلبر مرا

من ترک عشق بازی و ساغر نمی کنم

سوزی هزاربار اگر پیکر مرا

من گر بدم به زعم تو یا خوب زاهدا!

ایزد نموده خلق چنین گوهر مرا

خواهی اگر حلال ببینی بیا ببین

جسم ضعیف خم شدهٔ لاغر مرا

طوفان نوح در نظرت جلوه گر شود

بینی اگر به خواب، دو چشم تر مرا

«ترکی» اگر به جانب میخانه بگذری

همراه خود ببر ز کرم دفتر مرا

 
 
 
ناصرخسرو

آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا

گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا

در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم

صفرا همی برآید از انده به سر مرا

گویم: چرا نشانهٔ تیر زمانه کرد

[...]

انوری

ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا

وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا

از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک

در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا

گر بی‌تو خواب و خورد نباشد مرا رواست

[...]

امیرخسرو دهلوی

دیوانه کرد زلف تو در یک نظر مرا

فریاد ازان دو سلسله مشک تر مرا

سنگین دل تو سخت تر از سنگ مرمر است

کوه غم است بر دل ازان سنگ، مر مرا

دی غمزه تو کرد اشارت به سوی لب

[...]

حسین خوارزمی

ای سوخته ز آتش عشقت جگر مرا

وی برده درد عشق تو از خود بدر مرا

عشق تو چون قضای ازل خواهدم بکشت

معلوم شد ز عالم غیب این قدر مرا

عمرم گذشت و از تو خبر هم نیافتم

[...]

صوفی محمد هروی

آن چشم نرگس به سر آن پسر مرا

چون لاله ساخت غرقه به خون جگر مرا

نیک و بدی چو هست به تقدیر چون کنم

زاهد رسید هم زقضا این قدر مرا

دردی است در دلم که مداوا لبان اوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه