گنجور

 
ترکی شیرازی

چشم تو به یک کرشمه ای یارا!

بربود زدست، طاقت ما را

تا چند کنی پریش و آشفته

آن زلف دراز و عنبر آسا را

زین بیش مکن پریش و سرگردان

این دل شده عاشقان شیدا را

از لعل تو مرده می شود زنده

کو آنکه خبر دهد مسیحا را

یک روز کمند زلف خود بگشا

نخجیر کن آهوان صحرا را

یک لحظه کنار چشم من بنشین

و آنگاه ببین تو موج دریا را

اسکندر غمزه ات به یک حمله

درهم شکند سپاه دارا را

اسلام تو ای محمدی مذهب!

منسوخ نمود دین عیسی را

«ترکی» ندهد ز دست دامانت

کن مرحمت آن فتاده از پا را