گنجور

 
ترکی شیرازی

من آدمی به چشم ندیدم مثال تو

نور خدایی است عیان از جمال تو

از بسکه در خیال منی روز تا به شب

شبها به خواب می نروم از خیال تو

دیگر به جستجوی هلالش چه حاجت است

آن را که دیده ابروی همچون هلال تو

ای فخر کاینات! که عقل ذوی العقول

کی می توان رسید به کنه کمال تو

حسن خصال تو نتواند کسی نوشت

آگه بود خدای، ز حسن خصال تو

سیمرغ وهم گر بپرد صد هزار سال

کی می رسد به پایهٔ قصر جلال تو

خورشید نور خویش نگسترده بر زمین

جز بهر آن که بوسه زند بر نعال تو

بر قصیر و نجاشی و خاقان و اردوان

جا دارد ار که فخر نماید بلال تو

روزی که سر زخاک برآرم من از خرد

چیزی دگر نخواهم الا وصال تو

«ترکی» کجا و وصف کمال تو از کجا

صلوات بر تو باد و، بر اصحاب و آل تو