آمد و در پیش من از ناز جولان کرد و رفت
خاطرم را همچو زلف خود پریشان کرد و رفت
بس که سیلاب سرشکم آمد از جوش غمش
قصر بنیاد دلم را سخت ویران کرد و رفت
دوش دیدم در چمن از ناز او را جلوهگر
دست ما اندر گریبان گل به دامان کرد و رفت
بودم ایمان اگرچه در پیغمبر حسنش ولی
کفر زلفش آمد و تاراج ایمان کرد و رفت
دیشب از لعل بدخشان شد حکایت لعل او
خندهای از ناپسندی در بدخشان کرد و رفت
برقع از رخ برفکند و چهره خود را نمود
طاقت و صبر و قرارم بر دو سامان کرد و رفت
کرد با نیمنگه جان مرا از تن برون
مشکل سخت مرا بسیار آسان کرد و رفت
تا به عرض جلوه آمد در چمن روی گلش
بلبل شوریده را در باغ نالان کرد و رفت
ای خوشا طغرل که بیدل میسراید مصرعی
خانه دل در سر ره بود ویران کرد و رفت