عقیق از حسرت لعل تو خون است
هلال از شرم ابرویت نگون است
به حالم رحم کن ای شوخ ظالم
که از هجر تو احوالم زبون است!
چو من از یک نگه صد کشته داری
می میخانه چشمت فسون است
دلم بردی و دلداری نکردی
انیسم محنت و یارم جنون است!
به یاد حسرت میم دهانت
قد عشاق از غم همچو نون است!
بیا ای جان که جان مستمندت
به استقبال تو از تن برون است
الا ای شوخ بیپروای ظالم
نمیپرسی که احوال تو چون است!
گل روی تو را تا دید طغرل
دلش چون غنچه دائم غرق خون است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نشاید وصف او گفتی که چون است
که از تشبیه و از وصف او برون است
خِرد ما را به دانش رهنمون است
حساب عشق ازین دفتر برون است
هزاران زَهره و دل، آب و خون است
که تا بیرون شود این کار چون است
چو بر عاشق اشارت تیغ خون است
سیاست کردن از رحمت برون است
چه جزو است آنکه او از کل فزون است
طریق جستن آن جزو چون است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.