هرکه در دشت جنون بیند من دیوانه را
کی شود مانند مجنون آشنا بیگانه را؟!
حسن خوبان را جلا باشد نگاه عاشقان
اعتباری نیست اینجا شمع بیپروانه را!
الفتی دارد خیال مار گیسویش به دل
گنج بسیار است گویا خاک این ویرانه را!
از سر سودای زلف او چنان سازم گذر
ای فسونگر با که میگویی تو این افسانه را؟!
با نگاهی کلبه احسان ما آباد کن
نیست جز مد نگه معمار این کاشانه را
تا توانی در نگارستان چشمش کن نظر
ای بسا افسون که باشد این عجایبخانه را!
طغرل اسرار ادب از باده روشن میشود
نیست جز پیر طریقت مرشدی میخانه را!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و جنون است. شاعر از دیوانگی ناشی از عشق سخن میگوید و تأکید میکند که زیبایی محبوبان تنها برای عاشقان قابل درک است. او به خیال و آرزوهایش اشاره دارد و معتقد است که واقعیات گاهی بیارزش میشوند. همچنین به تأثیر نگاه محبوب بر زندگی شاعری اشاره شده و این که چگونه عشق میتواند موجب آبادانی یا ویرانی شود. در نهایت، شاعر نشان میدهد که رازهای ادب و عرفان از طریق عشق و شراب آشکار میشوند و تنها با راهنمایی پیران و بزرگان میتوان به درک عمیقتری از این تجربیات دست یافت.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دشت جنون مرا ببیند، آیا میتواند مثل مجنون با کسی که بیگانه است، آشنا شود؟
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت افراد خوب در نگاه عاشقان میدرخشد و در اینجا دیگر شمعی که بدون پروانه باشد، هیچ ارزشی ندارد!
هوش مصنوعی: خیال موهای پر پیچ و تاب او چنان جذاب است که دل را پر از شادی و عشق میکند؛ به نظر میرسد که این ویرانه، گنجینهای از زیباییها را در خود پنهان کرده است!
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق زلف او، چنان راهی را انتخاب میکنم که ای جادوگر، با چه کسی صحبت میکنی که این داستان را میگویی؟
هوش مصنوعی: با یک نگاه میتوانی خانهی محبت و خوشبختی ما را پر رونق کنی، اما جز تدبیر و توجه معمار این خانه، هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تا جایی که میتوانی، به زیبایی و زرق و برق چشمان او نگاه کن، زیرا ممکن است در این دنیای شگفتانگیز، جاذبهها و افسونهای زیادی پنهان باشد.
هوش مصنوعی: از رازهای ادب و هنر تنها با نوشیدن باده میتوان آگاه شد و تنها یک استاد باتجربه و راهنما میتواند به ما آموزش دهد که چگونه در این میخانه (زندگی) قدم برداریم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را
چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را
صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن
سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را
نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را
[...]
باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را
از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را
گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر
ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را
هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال
[...]
محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را
بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را
این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را
گو چو بنیادم می و معشوق ویران کردهاند
[...]
میکشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را
هست سوزی کو به شمعی میکشد پروانه را
سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم
چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را
میل خالت دارم و اندیشهام از زلف توست
[...]
رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را
دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را
تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب
بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را
خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.