گنجور

 
طغرل احراری

گر کسی چیند ز باغ عارضت یک بار گل

در کنار خود کند تمهید صد گلزار گل

کرده‌ای تا دیده خود محرم دیدار خویش

جوهر آیینه آرد هر دم از زنگار گل

کم بود همچون گل روی تو گل اندر چمن

در گلستان جهان دیدیم ما بسیار گل

صورتی از چین زلفت گر فتد ناگه به چین

پنجه بهزاد می‌چیند ز شاخ مار گل

در چمن گل را اگر بینی تو با صد رنگ و بو

گر نه مانند رخ او بشکفد مشمار گل!

هر کجا باشد حدیث پرده رخسار او

ساز مطرب آورد از نغمه هر تار گل

دم به دم ز اقبال بخت خویش مانند هدف

می‌کند بر سینه‌ام تیر نگاه یار گل

ز اول شب تا سحر خوابیده اندر فرش ناز

کی شود از ناله بلبل دمی بیدار گل؟!

جز دم وحدت به زیر رأیت عشقش مزن

خون منصورت کند ناگه ز چوب دار گل

وه چه خوش گفتست طغرل بیدل بحر سخن

خاک راهی باش و از هر نقش پا بردار گل!