گنجور

 
عرفی

نوبهار آمد که افشاند چو حسن یار گل

چون وصال یار ریزد هر خس و هر خار گل

گلفروشی بود مخصوص دل پر داغ ما

کرد بی عزت بهار آخر بهر بازار گل

بسکه طبع کاینات از خرمی آبستن است

بر دماند باد زآه مجرمان بردار گل

بعد ازین از فیض رنگ آمیزی فصل بهار

خامه نیرنگ ریزد بر در و دیوار گل

از نهال قامت خوبان در این موسم رواست

گر بجای عشوه ریزد در دم رفتار گل

مشهد بخت مرا پژمرده گلبرگی رسید

بسکه از بذل چمن گردید بی مقدار گل

در چنین فصلی که از فیض هوای نوبهار

در زمین شوریده میروید زنوک خار گل

شاید ار گلبن صفت بر گلخن از فیض هوا

پرده های عنکبوت انگیزد از هر کار گل

گرچه مستغنی بود عاشق ز فیض هر هوا

روید از نور نگاهش در دم دیدار گل

سایه گردد موج زن بی جنبش گل از نسیم

چون کند با این رطوبت سایه بر دیوار گل

گرهمی داند که تاراج خزانی در پی است

از چه مینازد بمشتی درهم و دینار گل

مغز عالم را معطر کرد و بویا میکند

از شمیم خلق داور شمه ای اظهار گل

گلشن اقبال و دولت شاه اکبر کز ازل

بوی خلقش کرد از خواب عدم بیدار گل

گر صبا از رزمگاه او درآید در بهشت

از دهانش خون چکد در خواهش زنهار گل

خلق او گر توبه فرمای گنهکاران شود

از لب تائب دمد هنگام استغفار گل

جاه او دید آسمان و چشمه خورشید ، گفت

بلبلی از باغ ما بگرفته در منقار گل

گر نسیم باد لطف او وزد در صحن دیر

بردمد مانند شاخ از رشته زنار گل

جوهر اول طلب کرد از ضمیر او گلی

مهر و مه را پا بسر برزد که هان بردار گل

در گلستانی که باد لطف او جان پرور است

از دم عیسی شود پژمرده و بیمار گل

عزم او گر باغبان دهر گردد دور نیست

گر شود چون آفتاب اندر جهان بسیار گل

ای که از اندیشه عدل صلاح اندیش تو

بر نفس بندد ره غمازی اسرار گل

از دماغ باغ بگشاید شمیمش سیل خون

گر ز آب چشمه تیغت شود نمدار گل

گر ز راه کوی خصمت رو بگلزار آورد

گردد از فیض نسیم صبحدم بیزار گل

ور بیاد روی اعدای تو گل بر سر زنند

رنگ نیلوفر برآرد بر سر دستار گل

گر نگردد طبع رنگ آمیز تو گلشن طراز

ای ز فیضت خرم و خندان بهر گلزار گل

در حریم روضه ارکان کجا از یک نهال

بر خلاف رنگ و بوی هم بروید چارگل

باد خشمت گروزد بد گلشن از تحریک برگ

چون دل بلبل کند الماس را افکار گل

گر ضمیرت مایه آرایش بستان دهد

آسمان آسا شود سرچشمه انوار گل

باد اگر با مژده لطفت بعالم سر نهد

صورت چین را دهد از گوشه دستار گل

مرگ در عهدت بخلد از بهر گلچیدن رود

تا برد ، گاه عیادت بر سر بیمار گل

در دل تنگ شهیدان از نشاط عهد تو

روید از پیکان ناوک غنچه وز سوفار گل

تا در افشانی کند بر شاهدان بزم تو

این غزل در باغ طبعم می‌کند تکرار گل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode