گنجور

 
جامی

زد ز غنچه بار دیگر خیمه بر گلزار گل

داد مستان را به عشرتگاه بستان بار گل

غنچه هر برگ طرب کز شوکت دی می نهفت

کرد با باد بهاری یک به یک اظهار گل

بگسل از دامان مطرب چنگ کز مرغان باغ

بر سر هر شاخ دارد مطربی طیار گل

غنچه را دل خون شد از کم عمری گل طرفه آنک

می کند زان خون دل گلگونه رخسار گل

زآب صافی شد مثنی شاخ گل پرگاروار

شکل های مستدیر انگیخت زان پرگار گل

زامتداد جو به طومار مجدول ماند آب

عکس گل در وی چو بر دیباچه طومار گل

راست بازاری ست پنداری چمن کز رنگ و بوی

شد در آن بازار هم صباغ و هم عطار گل

در تمایل مانده بر شاخ زمردگون ز باد

همچو چتر لعل سلطان فلک مقدار گل

خامه جامی که شد در وصف گل چون خار تیز

خاست زان صد معنی رنگین چنان کز خار گل