گنجور

 
طغرل احراری

بر رخش آیینه را یک چشم حیران است و بس

جوهر دل را غرض نیرنگ امکان است و بس

هر متاعی دارد اینجا جلوه عرض ظهور

انتخاب نسخه هستی نه اینسان است و بس

کی شود بی‌لطف او جمعیت دیو و پری؟!

خاصیت تنها نه در دست سلیمان است و بس!

از حدیث لعل او این نکته روشن شد مرا

لعل کی مخصوص در کوه بدخشان است و بس؟!

کوهکن گر جان شیرین کرد صرف بیستون

حاصلش ازین تمنا کندن جان است و بس

آنچه از باغ امید وصل او چیدم ثمر

بر دلم ز ابروی او یک دسته پیکان است و بس

طغرل از درس کمال خویش دارم خجلتی

کز عرق بر جبهه‌ام جوش چراغان است و بس

 
 
 
صائب تبریزی

میوه باغ امیدم داغ حرمان است و بس

یار دلسوزی که می‌بینم نمکدان است و بس

پشت و روی این ورق را بارها گردیده‌ام

عالم از جهان مرکب یک شبستان است و بس

نور شرم از دیده خوبان بازاری مجوی

[...]

واعظ قزوینی

گریه از کردار ما، مقبول جانان است وبس

شبنم از گلشن، پسند مهر تابان است و بس

سیدای نسفی

سربلندان جهان را نام احسان است و بس

سرو را در بوستان قد نمایان است و بس

خانه این قوم را چون مسجد آدینه دان

زینت قالین شأن پیش ایوان است و بس

گر روی در خانه ایشان پشیمان می خوری

[...]

نشاط اصفهانی

چون به عکس آری نظر خورشید تابان است و بس

باز چون بر اصل بینی ظل یزدان است و بس

سوی عکس ار دسترس نبود عجب نبود که نیست

دسترس تن را به جان وین صورت جان است و بس

ظل یزدان را چو یزدان گیر و این فرخنده کاخ

[...]

حاجب شیرازی

قبله آزادگان ابروی جانان است و بس

فتنه آخر زمان آن چشم فتان است و بس

دختر رزصد مسیح از یک شکم بی شوی زاد

تا نگویند این هنر با دخت عمران است و بس

نیست در جن و ملک سودای عشق و ذوق طبع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه