گنجور

 
طغرل احراری

از تبسم لعل او چون غنچه خندان است و بس

بر جراحت‌های قلبم یک نمکدان است و بس

گر نباشد مدعا عرض نیاز خویشتن

از عرق بر روی ساحل موج طوفان است و بس

تحفه دیگر ندارم درخور عرض ادب

پیشکش در پیش تیغش جوهر جان است و بس

صد کتاب حکمت درس جنون را خوانده‌ایم

یک جهان دیوان ولی یک بیت ویران است و بس

نسخه‌های جوهر تیغش نمی‌دانم ولی

آنقدر دانم که او یک مد احسان است و بس

گرچه می‌ریزد به خاک هر دری صد آب رو

مدعای سائل از ابرام یک نان است و بس

ظلمت زلفش که یارب خط اسکندر مباد

در خیال‌آباد هستی یک شبستان است و بس

دم به دم موج حیا گل می‌کند از روی او

کز عرق بر عارضش جوش گلستان است و بس

طغرل از زیر و بم عشقش مرا معلوم شد

بر دلم از ناله‌هایش یک نیستان است و بس!