گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

آن تو کوری نه جهان تاریکست

آن تو کری نه سخن باریکست

گر سر این سخنت نیست برو

روی دیوار و سرت نزدیک‌ست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹ - در هجای علی سه بوسش

 

پیش ازین گفتم سه بوسش را همی

مردمست آن روسبی زن مردمست

باز از آن فعل بدش گفتم که نه

سگ دمست آن روسبی زن سگ دمست

گوید از سختی ور امیر سرخس

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰ - در مذمت بخیلی گوید

 

دیگ خواجه ز گوشت دوشیزه‌ست

مطبخ او ز دود پاکیزه‌ست

خواجه چون نان خورد در آن موضع

مور در آرزوی نان ریزه‌ست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۱ - در رثای منصور سعید

 

خواجه منصور بپژمرد ز مرگ

تازگی جهل ز پژمردن اوست

عالمی بستهٔ جهلند و کنون

زندگی همه در مردن اوست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۲

 

ای جود تو ز لذت بخشش سوال جوی

وی عفو تو ز غایت رحمت پناه دوست

بیم و امید بنده ز رد و قبول تست

یک شهر خواه دشمن من گیر خواه دوست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳

 

به مادرم گفتم ای بد مهر مادر

نبیره دوست من دشمن نه نیکوست

جوابم داد گفتا دشمن تست

نباشد دشمن دشمن به جز دوست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۴

 

هر جا که روضه‌ایست وردیست

هر جا که ناله‌ایست دردیست

گیتی همه سر به سر کلوخی ست

قسم تو از آن گلوخ گردیست

هر کز تو به خرقه‌ای فزونست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۵

 

به همه وقت دلیری نکنند

هر کرا از خرد و هش یاریست

زان که هر جای به جز در صف حرب

بد دلی بیش بود هشیاریست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۶ - شکایت از روزگار

 

ضربت گردون دون آزادگان را خسته کرد

کو دل آزاده‌ای کز تیغ او مجروح نیست

در عنا تا کی توان بودن به امید بهی

هر کسی را صابری ایوب و عمر نوح نیست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۷

 

جان من خیز و جام باده بیار

که مرا برگ پارسایی نیست

ساغر و می به جان و دل بخرم

پیش کس می بدین روایی نیست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۸

 

برخیز و برافروز هلا قبلهٔ زردشت

بنشین و برافگن شکم قاقم بر پشت

بس کس که به زردشت نگروید و کنون باز

ناکام کند روی سوی قبلهٔ زردشت

بس سرد نپایم که مرا آتش هجران

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۹

 

پسر هند اگر چه خال منست

دوستی ویم به کاری نیست

ور نوشت او خطی ز بهر رسول

به خطش نیز افتخاری نیست

در مقامی که شیر مردانند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۰

 

ای ماه صیام ار چه مرا خود خطری نیست

حقا که مرا همچو تو مهمان دگری نیست

از درد تو ای رفته به ناگه ز بر ما

یک زاویه‌ای نیست که پر خون جگری نیست

آن کیست که از بهر تو یک قطره ببارید

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۱

 

زین پسم با دیو مردم پیکر و پیکار نیست

گر بمانم زنده دیگر با غرورم کار نیست

یافتم در بی‌قراری مرکزی کز راه دین

جز نشاط عقل و جانش مرکز پرگار نیست

یافتم بازاری اندر عالم فارغ دلان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۲

 

ای سنایی خواجگی با عشق جانان شرط نیست

جان به تیر عشق خسته دل به کیوان شرط نیست

«رب ارنی» بر زبان راندن چو موسا وقت شوق

پس به دل گفتن «انا الاعلی» چو هامان شرط نیست

از پی عشق بتان مردانگی باید نمود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۳

 

هر که در خطهٔ مسلمانیست

متلاشی چو نفس حیوانیست

هر که عیسی‌ست او ز مریم زاد

هر که او یوسفست کنعانیست

فرق باشد میان لام و الف

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۴

 

آمد آن حور و دست من بربست

زده استادوار نیش به دست

زنخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من ز نیش بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۵

 

آمد آن رگ زن مسیح پرست

تیغ الماس گون گرفته به دست

کرسی افگند و بر نشست بر او

بازوی خواجهٔ عمید ببست

نیش درماند و گفت: «عز علی»

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۶

 

مرحبا بحری که آبش لذت از کوثر گرفت

حبذا کانی که خاکش زینت از عنبر گرفت

اتفاق آن دو جوهر بد که در آفاق جست

اصل وقتی خضر بر دو فرع اسکندر گرفت

جان و علم و عقل سرگردان درین فکرت مدام

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۷ - در توحید

 

ای همه جانها ز تو پاینده جان چون خوانمت

چون جهان ناپایدار آمد جهان چون خوانمت

ای هم از امر تو عقل و جان بس اندر شوق و ذوق

در مناجات از زبان عقل و جان چون خوانمت

هر چه در زیر زمان آید همه اسمست و جسم

[...]

سنایی
 
 
۱
۵۳
۵۴
۵۵
۵۶
۵۷
۹۱