گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۶

 

ای مسافر اندرین ره گام عاشق‌وار زن

فرش لاف اندر نورد و گفت از کردار زن

گر نسیم مشک معنی نیست اندر جیب تو

دست همت باری اندر دامن عطار زن

هرکت از زر باز گوید اوست دقیانوس تو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۷

 

ای یار مقامر دل پیش آی و دمی کم زن

زخمی که زنی بر ما مردانه و محکم زن

در پاکی و بی‌باکی جانا چو سراندازان

چون کم زدی اندر دم آن کمزده را کم زن

اشغال دو عالم را در مجلس قلاشان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۸ - موعظه در وصول به عالم لاهوت

 

چو مردان بشکن این زندان یکی آهنگ صحرا کن

به صحرا در نگر آن گه به کام دل تماشا کن

ازین زندان اگر خواهی که چون یوسف برون آیی

به دانش جان بپرور نیک و در سر علم رویا کن

مشو گمراه و بیچاره چنین اندر ره سودا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - ترجیع در مدح تاج‌الدین ابوبکربن محمد

 

ای پیشرو هر چه نکوییست جمالت

وی دور شده آفت نقصان ز کمالت

ای مردمک دیدهٔ ما بندهٔ چشمت

وی خاک پسندیدهٔ ما چاکر خالت

غم خوردنم امروز حرامست چو باده

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - ترجیع در مصیبت ضیاء الدین محمد مشهور به سیف المناظرین

 

ای قوم ازین سرای حوادث گذر کنید

خیزید و سوی عالم علوی سفر کنید

یک سر بپر همت ازین دامگاه دیو

چون مرغ بر پریده مقر بر قمر کنید

تا کی ز بهر تربیت جسم تیره‌روی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - ترکیب بند موشح در مدح خواجه امام محمد بن محمد

 

آتش عشق بتی برد آبروی دین ما

سجدهٔ سوداییان برداشت از آیین ما

لن ترانی نقش کرد از نار بر اطراف روی

لاابالی داغ کرد از کبر بر تمکین ما

شربت عشقش هنی کردست بر ما عیش تلخ

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - ترکیب بند در مدح ایرانشاه

 

گرچه شاخ میوه دار آرایش بستان شود

هم دی اصل چشم زخم ملک تابستان شود

از کمال هیچ چیزی نیست شادی عقل را

زان که کامل بهر آن شد چیز تا نقصان شود

شاخها از میوه‌ها گر گشت چون بی زه کمان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - ترکیب بند در مدح مکین‌الدین

 

ای سنایی بگذر از جان در پناه تن مباش

چون فرشته یار داری جفت اهریمن مباش

همچو شانه بستهٔ هر تارهٔ مویی مشو

همچو آیینه درون تاری برون روشن مباش

هر زمان از قیل و قال هر کسی از جا مشو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح عمادالدین سیف‌الحق ابوالمفاخر محمدبن منصور

 

ای دل ار جانانت باید منزل اندر جان مکن

دیده در گبری مدار و تکیه بر ایمان مکن

ور ز رعنایی هنوز از جای رایت آگهیست

جای این مردان مگیر و رای این میدان مکن

گرت باید تا بمانی در صفات خود ممان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - افگنده در شور و شغب جان و دل عشاق را

 

ای کودک زیبا سلب سیمین بر و بیجاده لب

سرمایهٔ ناز و طرب حوران ز رشکت در تعب

زلف و رخت چون روز و شب زان زلفکان بلعجب

افگنده در شور و شغب جان و دل عشاق را

زیبا نگار نازنین رخ چون گل و بر یاسمین

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - از من جدا شد ناگهان بر من جهان شد چون قفس

 

المستغاث ای ساربان چون کار من آمد به جان

تعجیل کم کن یک زمان در رفتن آن دلستان

نور دل و شمع بیان ماه کش و سرو روان

از من جدا شد ناگهان بر من جهان شد چون قفس

ای چون فلک با من به کین بی مهر و رحم و شرم و دین

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

عشقست مرا بهینه‌تر کیش بتا

نوشست مرا ز عشق تو نیش بتا

من می‌باشم ز عشق تو ریش بتا

نه پای تو گیرم نه سر خویش بتا

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

در دست منت همیشه دامن بادا

و آنجا که تو را پای سر من بادا

برگم نبود که کس تو را دارد دوست

ای دوست همه جهانت دشمن بادا

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

عشقا تو در آتشی نهادی ما را

درهای بلا همه گشادی ما را

صبرا به تو در گریختم تا چه کنی

تو نیز به دست هجر دادی ما را

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

آنی که قرار با تو باشد ما را

مجلس چو بهار با تو باشد ما را

هر چند بسی به گرد سر برگردم

آخر سر و کار با تو باشد ما را

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵

 

ای کبک شکار نیست جز باز تو را

بر اوج فلک باشد پرواز تو را

زان می‌نتوان شناختن راز تو را

در پرده کسی نیست هم آواز تو را

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶

 

هر چند بسوختی به هر باب مرا

چون می‌ندهد آب تو پایاب مرا

زین بیش مکن به خیره در تاب مرا

دریافت مرا غم تو، دریاب مرا

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷

 

چون دوست نمود راه طامات مرا

از ره نبرد رنگ عبادات مرا

چون سجده همی نماید آفات مرا

محراب تو را باد و خرابات مرا

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸

 

در منزل وصل توشه‌ای نیست مرا

وز خرمن عشق خوشه‌ای نیست مرا

گر بگریزم ز صحبت نااهلان

کمتر باشد که گوشه‌ای نیست مرا

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹

 

در دل ز طرب شکفته باغیست مرا

بر جان ز عدم نهاده داغیست مرا

خالی ز خیالها دماغیست مرا

از هستی و نیستی فراغیست مرا

سنایی
 
 
۱
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۹۱