گنجور

 
سنایی

ای یار مقامر دل پیش آی و دمی کم زن

زخمی که زنی بر ما مردانه و محکم زن

در پاکی و بی‌باکی جانا چو سراندازان

چون کم زدی اندر دم آن کمزده را کم زن

اشغال دو عالم را در مجلس قلاشان

چون زلف نکورویان بر هم نه و بر هم زن

در چارسوی عنصر صد قافلهٔ غم هست

یک نعره ز چالاکی بر قافلهٔ غم زن

آبی که نهی زان پس بر عالم عالم نه

آتش که زنی آن گه در عالم عالم زن

ار تخت نهی ما را در صف ملایک نه

ور دار زنی ما را بر گنبد اعظم زن

در بوتهٔ قلاشان چون پاک شدی زر شو

وندر صف مهجوران چون صبح شدی دم زن

تاج «انا عبدالله» بر تارک عیسی نه

مهری ز سخن گفتن بر دو لب مریم زن

هر طعمه که آن خوشتر مر بی‌خبران را ده

هر طعنه که آن سختر بر تارک محرم زن

رخت از در همرنگان بردار و به یکسو نه

وندر بر همدردان خر پشته و طارم زن

در مجلس مستوران وندر صف رنجوران

هم جام چو رستم کش هم تیغ چو رستم زن

یاران موافق را شربت ده و پرپر ده

پیران منافق را ضربت زن و دم دم زن

نقلی که نهی دل را در حجرهٔ مریم نه

لافی که زنی جان را از زادهٔ مریم زن

نازی که کنی اینجا با عاشق محرم کن

لافی که زنی باری با شاهد محرم زن

کحل «ارنی انظر» در دیدهٔ موسی کش

خال «فعصی آدم» در چهرهٔ آدم زن

گر باده دهی ما را بر تارک کیوان ده

ور رای زنی ما را در قعر جهنم زن

چون عشق به دست آمد تن دور کن و خوش زی

چون عقل به پا آمد پی گور کن و خم زن

غماز و سیه رویند اینجا شب و روز تو

در سینهٔ آن سم نه در شربت آن سم زن

بر تارک هفت اختر چون خیمه زدی زان پس

هم خصل دمادم نه هم رطل دمادم زن

خواهی که سنایی را سرمست به دست آری

خاشاک بر اشهب نه تازانه بر ادهم زن