کمر تا کی بخونم آن بت نامهربان بندد
که باشم من که بر خونم چنان سروی میان بندد
شوم قربان دمی صد ره کمان ابروانش را
هلال ابرویم هر گه، که ترکش بر میان بندد
تراوش میکند راز غمش از هر بن مویم
اگر غیرت گلو گیرد، اگر حیرت زبان بندد
الهی همچو موسی رب ارنی را نمیگویم
که مهر خامشی از لن ترانی بر میان بندد
نه از صدق و صفا رنگی، نه از مهر و وفا بویی
کسی چون دل بسرو و لاله این بوستان بندد
وفای دوستان گر با رضی این است میترسم
که دل از دوستان برگیرد و بر دشمنان بندد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به معضلات عشق و دردهای ناشی از آن میپردازد. شاعر از احساساتی چون محبت و جدایی سخن میگوید و ناتوانی خود در مقابل معشوق را به تصویر میکشد. او از زیباییهای معشوق و تأثیر آن بر خویش مینالد و بیان میکند که چگونه غم و راز عشقش از وجودش جاریست. شاعر همچنین به ترس از بیوفایی دوستان و خطرات آن اشاره میکند و در نهایت به چشمپوشی از درخواستهای خود از خدا میپردازد. هرچه باشد، شاعر در جستجوی عشق و وفا در دنیای پر از پیچیدگیها و دردهای احساسی است.
هوش مصنوعی: تا کی باید برای آن معشوق بیرحم گریه کنم؟ او که من را به حال خود رها کرده و در میانهٔ اشکهایم مانند یک سرو ایستاده است.
هوش مصنوعی: من آمادهام که به خاطر لحظهای از نگاهش قربانی شوم، زیرا هر بار که کمانی از ابروانش بر سرم میگذارد، حالتی خاص به خود میگیرد که مانند تیر میزند.
هوش مصنوعی: غم او به قدری عمیق و منتشر است که حتی اگر غیرتم برای بیان آن به من اجازه ندهد و اگر حیرت باعث سکوت من شود، باز هم این راز از هر رشته موی من بیرون میریزد.
هوش مصنوعی: خداوندا، مثل موسی نمیخواهم بگویم که خودت را به من نشان بده، بلکه میخواهم سکوت و آرامش را بر دل من قرار دهی و به من کمک کنی تا با محبت و محبتورزی زندگی کنم.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعری از فقدان صداقت و پاکی در دنیا سخن میگوید و بیان میکند که هیچکس همچون قلبی که در میان گلها و لالهها قرار دارد، نه رنگ صداقت و پاکی دارد و نه عطری از عشق و وفاداری. این جمله نشاندهنده احساس ناامیدی از وضعیت روابط انسانی و زیباییهای درونی است.
هوش مصنوعی: اگر وفاداری دوستان تنها با خوشنودی خودشان باشد، من نگرانم که دل از دوستان ببرم و به سوی دشمنان بگرایم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد
چو گلبن رخت رنگ و بوی خویش از بوستان بندد
گلش در هم شکفت آن بی مروت بین که میخواهد
چنین فصلی در بستان به روی دوستان بندد
زبانم میسراید قصهٔ اندوه و میترسم
[...]
کسی تا کی برای رزق دل بر آسمان بندد؟
به جاب آب، آب رو به جوی کهکشان بندد
ز بس تلخ است کامم از حدیث تلخ، حیرانم
که چون با راستی نی را شکر در استخوان بندد
نگاهش ناگهان چون تیر نازی بر کمان بندد
اجل بیتاب میگردد که خود را بر نشان بندد
به صد دل از دم شمشیر نازش آرزو دارد
اجل تعویذ زخمی را که بر بازوی جان بندد
به کینم بر کمر شمشیر جرأت بست و حیرانم
[...]
گشاید از در میخانه هر در کاسمان بندد
مبادا در بروی هیچ کس پیر مغان بندد
بدشمن عهد یاری یار ما محکم چنان بندد
که نتواند بکوشش بگسلد با دوستان بندد
چه حاجت تیغ بندد بر میان کز شوق میمیرم
[...]
ز بی برگی، ره الفت دلم بر دوستان بندد
چمن پیرا، ره گلزار را فصل خزان بندد
سخن بیگانه باشد، بزم الفت آشنایان را
به هم چسبید چون لب، راه گفتار زبان بندد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.