در آن گلشن که گلچین در به روی باغبان بندد
نمیدانم به امّید چه بلبل آشیان بندد
خدنگش رخنهها در استخوانم کرد و حیرانم
که تا کی در کمینم آسمان زه در کمان بندد
چو شد بیرون ز کف فرصت چه کامی یابم از وصلش
زهی حسرت که نخل من ثمر فصل خزان بندد
حریم خاص عشقست این که از غیرت نگهبانش
ز هرکس در گشاید بر رخش اول زبان بندد
طبیب خسته کی دل میتواند بر تو بست ای مه
که در کوی تو خود را بر سگان آستان بندد