گنجور

 
طبیب اصفهانی

رفت حسن تو و عشقت بدل من باقیست

رونق افتاده از آن گلشن و گلخن باقیست

از فراق تو از آن روی ننالم که هنوز

شربت وصل ترا وقت چشیدن باقیست

مردم دیده ام از حسرت رویت بازست

خانه با خاک برابر شد و روزن باقیست

زندگی بار سفر بست و هوس بازبجاست

کاروان رفت ازین منزل و برزن باقیست

رمقی نیست بتن بسمل ما را که همان

در دلش حسرت در خاک تپیدن باقیست

از زبان گرچه فتادم، خبرم بازمگیر

تاب گفتار نه و ذوق شنیدن باقیست

کی شوم از تو تسلی به نگاهی هیهات

حسرت روی توام تا دم مردن باقیست

میوه باغ تو شد قسمت اغیار و مرا

هوس میوه ای از باغ تو چیدن باقیست

میبرد بخت بمیخانه ام امروز طبیب

که نه ساقی نه قدح نه می روشن باقیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

بعد وارستگیم سوز تو در تن باقیست

آتش افسرده ولی گرمی گلخن باقیست

پنجه ام را بگریبان کفن بند کنید

که هنوزم هوس جیب دریدن باقیست

سنگ را رحم ازین سنگدلان بیشترست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه