گنجور

 
مشتاق اصفهانی

امیدگاها امیدوارم که از جفایت روا نداری

جفاکشان را شود مبدل به ناامیدی امیدواری

ز تیغ جورش ز کار کارم گذشت و رحمی نکرد یارم

چگونه زین‌پس زیم که دارم هزار زخم و تمام کاری

کسی‌ست از جور باستانت ز حالم آگه بر آستانت

که دیده باشد هزار خفت کشیده باشد هزار خاری

رخ تو باشد ز دیده پنهان ز داغ دوری ز درد هجران

نه در برم دل نه در تنم جان قرار گیرد ز بی‌قراری

گذشت عمری که نیست ما را رهی به کویت گهی خدا را

ز یار دیرین بپرس ما را ز راه رسم وفا و یاری

ز عشق دارم به دل هزاران غم و درین غم چه چاره یاران

که غمگساری ز غمگساران نجوید دل ز غمگساری

ز بهر جورش چو من هلاکم ز شوق تیغش دلی‌ست چاکم

از او چه نالم اگر به خاکم کشد به خاری کشد به زاری

جفایت از پی وفا ندارد چرا ز حسرت به خون نغلتم

که می‌زنی تو ز جور زخم و ز لطف مرهم نمی‌گذاری

بر آستانت ز درد مردم چو شمع کشته ز غم فسردم

چه باک از اینم که جان سپردم به خاک کویت گرم سپاری

چگونه مشتاق از آن جفاجو گهی ننالم گهی نگریم

که هست کارش به غیر رحم و بدردندان ستم‌شعاری

 
 
 
محتشم کاشانی

چو می‌نماید، که هست با من، جفا و جورت، ز روی یاری

ز دست جورت، فغان برآرم، اگر تو دست از، جفا نداری

بخشم گفتی، نمی‌گذارم، که زیر تیغم، برآوری دم

مرا چه یارا که دم برآرم، اگر دمارم، ز جان برآری

شب فراقت کز اشتیاقت به جان فکارم به تن نزارم

[...]

طبیب اصفهانی

چنین که با غم گرفته‌ام خو مخوان به بزمم به میگساری

که ظلم باشد میی که آن را کشد حریفی به ناگواری

ز تیغ جورت ستیزه‌کارا مرا چو کشتی تو خون‌بها را

پس از هلاکم بود خدا را که شرح حالم به خون نگاری

به باغ جنت برم چه حسرت ز تاج و دولت کشم چه منت

[...]

آذر بیگدلی

چو دل ز دردم، چو جان ز داغم، فگار کردی چرا ز یاری

به درد و داغم، دوا و مرهم، نمی‌فرستی، نمی‌گذاری!

هزار بارم، ز خشم گفتی که: ریزمت خون، نگفتمت : نه!

هزار بارت، به عجز گفتم که: بوسمت لب؟! نگفتی آری!

بسی وفایت، به خلق گفتم، کنون ز جورت، اگر زنم دم؛

[...]

رفیق اصفهانی

ز تست ما را امید یاری به توست ما را امیدواری

خدا امید ترا برآرد امید ما را اگر برآری

گذشت عمری که هست کارم شبان و روزان فغان و زاری

ز جور یاری که هست کارش بیار خصمی به خصم یاری

گذشت کارم ز کار همدم مجوی درمان مخواه مرهم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه