گنجور

 
سوزنی سمرقندی

حنائیا خبه شد خلق شاعریت مگر

که یک قصیده بگفتی و دم فرو خوردی

بهژده نوزده ممدوح بر همان خواندی

خجل خجل بدر بیستم همی گردی

قصیده تو بتو گفت من که مامه شدم

بوی بگوی اگر مردی و جوانمردی

مرا بخدمت ممدوح بیستم یله کن

روان نوزدهم بس که از من آزردی

 
 
 
سوزنی سمرقندی

عطا گرفتی و شکر و ثنا نگستردی

کسی چنین کند ای قلتبان که تو کردی

بجای شکر شکایت نمودی از همه خلق

نماند کسی که نیازردی و خود آزردی

ولی نعم بشناسد سگ از تو بهتر سگ

[...]

خاقانی

چه کرده‌ام که مرا پایمال غم کردی

چه اوفتاده که دست جفا برآوردی

به نوک خار جفا خستیم نیازردم

چو برگ گل سخنی گفتمت بیازردی

مرا به نوک مژه غمزهٔ تو دعوت کرد

[...]

مولانا

رسید ترکم با چهره‌های گل وردی

بگفتمش چه شد آن عهد گفت اول وردی

بگفتمش که یکی نامه‌ای به دست صبا

بدادمی عجب آورد گفت گستردی

بگفتمش که چرا بی‌گه آمدی ای دوست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش

که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی

توانگرا چو دل و دست کامرانت هست

بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی

حکیم نزاری

ز حد بمی بری ای دوست نا جوان مردی

غمِ تو چند خورم بس که خونِ من خوردی

اگر قیاس کنی هیچ ظالم این نکند

به دشمنی که تو با من به دوستی کردی

به چه گویمت گله ها از تو و شکایت ها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه