گنجور

 
سوزنی سمرقندی

خائی گنده ترسا پرستی

در اسلام را بر خود ببستی

چه دست آویز داری اندر اسلام

زناری در میان آویز دستی

بمستی بر سر حمدان نشستی

بر آسانی بهشیاری و مستی

فرودی بر سرش تا پشت . . . ایه

دلیل آری که نه مستی و پستی

همی گوئی زیر دست شماام

غلط کردی که ما را زیردستی

بدست محنت و ادبار و غم در

بسی عاجزتر از ماهی بشستی

 
 
 
انوری

شها چون پیل و فرزین شه پرستم

نه چون اسبست کارم رخ‌پرستی

رهی آمد چو رخ پیشت پیاده

چو فرزین می‌رود اکنون ز مستی

عراقی

نگارا، گرچه از ما برشکستی

ز جانت بنده‌ام، هر جا که هستی

ربودی دل ز من، چون رخ نمودی

شکستی پشت من، چون برشکستی

چرا پیوستی، ای جان، با دل من؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه