چه کردهام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاده که دست جفا برآوردی
به نوک خار جفا خستیم نیازردم
چو برگ گل سخنی گفتمت بیازردی
مرا به نوک مژه غمزهٔ تو دعوت کرد
بخورد خونم و گفتا برو نه در خوردی
به حق غمزهٔ شوخ تو در رسم لیکن
زمردی است مرا صبر نه ز نامردی
به ره چو پیش تو باز آیم و سلام کنم
به سرد پاسخ گوئی علیک و برگردی
بسوختی تر و خشک مرا به پاسخ سرد
که دید هرگز سوزندهای به این سردی
مرا نگوئی کاخر به جای خاقانی
دگر چه خواهی کردن که کردنی کردی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و غم ناشی از رفتار معشوقهاش شکایت میکند. او نمیداند که چه کرده که با وی اینگونه رفتار شده و به یاد میآورد که چگونه به او محبت کرده، اما معشوقهاش با بیمحلی پاسخ میدهد. شاعر به شدت از بیاحساسی معشوقه رنج میبرد و به این فکر میکند که حتی اگر دوباره به او سلام کند، چندان به او توجه نخواهد شد. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که با وجود تمام این بیتوجهیها، باز هم نمیداند چه باید کند و پایان کارش چه خواهد بود.
هوش مصنوعی: چه کار کردهام که تو با این همه غم به سراغ من آمدهای؟ چه حادثهای رخ داده که تو اینگونه به من آزار رساندهای؟
هوش مصنوعی: چون روی خار و جفا را تحمل کردم، مثل برگ گلی که هیچ آسیبی نمیزند، حرفی به تو زدم و تو ناراحت شدی.
هوش مصنوعی: او با نگاه و غمزهاش مرا به خود فراخواند و به نوعی به من فهماند که برای او ارزش ندارم و نباید به او نزدیک شوم، حتی اگر به خاطرش آسیب ببینم.
هوش مصنوعی: به خاطر ناز و اداهای تو، صبر کردن برای من چون یک زمرد باارزش است، نه به خاطر ترس از ناتوانی.
هوش مصنوعی: وقتی که دوباره به سوی تو بیایم و سلام کنم، تو با سردی جواب میدهی و رویت را برمیگردانی.
هوش مصنوعی: عشق و احساسات من، مانند آتش خوراکش شده و به همه چیز آسیب رسانده. وقتی هم که پاسخ بیاحساسی شنیدم، فهمیدم که هیچ چیز نمیتواند به این اندازه سرد و بیروح باشد.
هوش مصنوعی: به من نمیگویی که در نهایت چه خواهی کرد، چون هر چه که باید انجام میشد، انجام گرفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عطا گرفتی و شکر و ثنا نگستردی
کسی چنین کند ای قلتبان که تو کردی
بجای شکر شکایت نمودی از همه خلق
نماند کسی که نیازردی و خود آزردی
ولی نعم بشناسد سگ از تو بهتر سگ
[...]
رسید ترکم با چهرههای گل وردی
بگفتمش چه شد آن عهد گفت اول وردی
بگفتمش که یکی نامهای به دست صبا
بدادمی عجب آورد گفت گستردی
بگفتمش که چرا بیگه آمدی ای دوست
[...]
مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی
توانگرا چو دل و دست کامرانت هست
بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی
ز حد بمی بری ای دوست نا جوان مردی
غمِ تو چند خورم بس که خونِ من خوردی
اگر قیاس کنی هیچ ظالم این نکند
به دشمنی که تو با من به دوستی کردی
به چه گویمت گله ها از تو و شکایت ها
[...]
چنان ز پایه مردی فتاد خواجه برون
ز بس فسردگی و خام ریشی و سردی
که گر هزار فضیلت رسد ز مردانش
قدم برون ننهد از حدود نامردی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.