گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای رنگ رخت گونه گلنار شکسته

یک موی تو صد طبله عطار شکسته

وز خجلت بالای تو در هر چمن و باغ

افکنده سر سرو و سپیدار شکسته

بازار نکوئی بتو افروخته وز تو

یکسر همه دوبانرا بازار شکسته

نقش تو بصورتگر فرخار رسید

زو خامه صورتگر فرخار شکسته

تمثال تو چون دست براهیم پیمبر

هر بتکده ها را در و دیوار شکسته

مخمور دو چشم تو بیک غنج و کرشمه

صد بار در خانه خمار شکسته

از ناوک مژگان تو در بابل و کشمیر

بسیار صف جادوی مکار شکسته

ما را هم ازان ناوک شوخ تو دل و پشت

شد خسته هدف وارو کمان وار شکسته

تا خانه زنهار دلم شد بضرورت

آن زلفک تاریک بهر تار شکسته

یک تار نخواهم که از آنزلف شود کم

زان تا نشود خانه زنهار شکسته

پیوسته دو چشم سیه تست غنوده

چونانکه سیه چشم تو هموار شکسته

چون چشم نوشد بخت من ایدوست غنوده

چون جعد تو شد پشت من ای یار شکسته

کردم دل خویش را بت عیار زعشقت

چون رودکی اندر غم عیار شکسته

چون گردون احرار زبار منن خویش

دهقان اجل احمد سمسار شکسته

صدری که بدست کرم او ز در بخل

زنجیر گسسته شد و مسمار شکسته

هست او شه احرار و ز پیراهن تختش

تا حشر نگردد صف احرار شکسته

در باغ ایادیش بر اشجار مروت

پخته است و رسیده رطب و خار شکسته

از برگ و برآوردن بسیار نگردد

یک شاخ ازان جمله اشجار شکسته

گر شاخ مراد عدوی او ببر آید

پر بار شود تا شود از بار شکسته

همواره بود از نفس سر حسودش

از دوزخ تفتیده تف نار شکسته

از خون جگر گر مژه بر چهره فشاند

چون پرده ناراست و بر او تار شکسته

آنرا که بتیمار وی آمد نکند چرخ

یک موی بر اندام ز تیمار شکسته

آن کز خط فرمانش برون برد سروپای

گردد تنش آزرده و تاتار شکسته

شد کعبه زوار درش زانکه بران در

گشت آرزوی سینه زوار شکسته

هرگز نشود دامن زایر بدر او

از شستن و نایافتن یار شکسته

ای دست ستمکاری و کردار بد دهر

از خلق بکردار و بگفتار شکسته

خود جز تو نباشد که کند دست بددهر

از خلق بگفتار و بکردار شکسته

دارد ز بس احسان و مروت کف کافیت

آز درم و قیمت دینار شکسته

ممدوح سخندانی و نزد تو سخن را

نبود شرف و قیمت و مقدار شکسته

شاعر ز پی نظم مدیح توام ارنی

هستم هوس گفتن اشعار شکسته

تا طبع مرا نظم مدیح تو دارم

هرگز نبود طبع مرا کار شکسته

از غیرت و از رشک که بر مدح تو دارم

دارم قلم از مدحت اغیار شکسته

گر بلبل طبعم نه مدیح تو سراید

ببریده زبان باید و منقار شکسته

جز مدح تو گر نقش کنم بر رخ کاغذ

باد از کفم انگشت قلمدار شکسته

استاد رشیدی را شعریست ردیفش

چون زلف بتان نغز و بهنجار شکسته

من سوزنیم شعر من اندر پی آن شعر

نرزد بیکی سوزن سوفار شکسته

لیکن چو قبول تو خداوند بیاید

آن شعر بدین شعر شود زار شکسته

تا گنبد دوار زمین را بخوهد بزم

از یکدیگر آسایش و رفتار شکسته

ماسای ز شادی که . . . پشت حسودت

دارد روش گنبد دوار شکسته

از گنبد دوار بداندیش تو بر خاک

افکنده نگون باد و نگونسار شکسته

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode