گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

تا کی کنی آزار من زار شکسته

آزردگی ای هست در آزار شکسته

بیهوده چه رنجم که زمن زود گذشتی

زودی گذرند از بر دیوار شکسته

آسان نرود محنت هجران تو از دل

بیرون نرود زود ز ناچار شکسته

جان از کف عشاق پریشان نستانی

تا خون نکنی دل چو خریدار شکسته

رحم است به دل ها که تو را بس که غیوری

قانع نتوان کرد به آزار شکسته