گنجور

 
حزین لاهیجی

گل را ورقم رونق بازار شکسته

این خامه کله گوشه به گلزار شکسته

صد جا شکن طره آشفته دلیهاست

آهی که مرا بر لب اظهار شکسته

شادیم که زندان غم آباد جهان را

سیلاب حوادث در و دیوار شکسته

صیاد مرا حاجت دام و قفسی نیست

بال و پر مرغان گرفتار شکسته

رسوای خماریم درین کهنه خرابات

پیمانهٔ ما بر سر بازار شکسته

این گریه ز اندازه برون است همانا

دل در بغل دیدهٔ خونبار شکسته

سودای رخ و زلف تو در بتکده دل

قدر صنم و قیمت زنار شکسته

با عاشق و معشوق نگاه تو حریف است

نشتر به رگ جان گل و خار شکسته

خون دل صدپاره حزین ، از نفست ریخت

غم زخمهٔ کاری به رگ تار شکسته