گنجور

 
صوفی محمد هروی

من که دیوانه آن سلسله موی توام

جان به لب آمده در آرزوی روی توام

نظری بر من دیوانه کن ای حور لقا

کین زمان همچو پری زنده من از بوی توام

ناوک غمزه رسد تا بدل از ترک دو چشم

در تمنای کمانخانه ابروی توام

مرده در خاک چو بیچاره نهم سر بر خشت

همچنان میل دل خسته بود سوی توام

از در خویش مران رحم کن از بهر خدا

که من آنجا به طفیل سگ آن کوی تو ام

سرو و شمشاد مرا در نظر آیند دو تا

آه تا شیفته قامت دلجوی توام

گفت آن سرو گل اندام که چونی صوفی

ای مراد من بیچاره دعاگوی توام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

خبرت هست که در آرزوی روی توام

وز غم و فرقت تو تافته چون موی توام

خسته هجر تو و سوخته عشق توام

عاشق موی تو و شیفتهٔ روی توام

بوی تو باد سحرگه به من آرد صنما

[...]

سعدی

روزگاریست که سودازده روی توام

خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام

به دو چشم تو که شوریده‌تر از بخت من است

که به روی تو من آشفته‌تر از موی توام

نقد هر عقل که در کیسه پندارم بود

[...]

فروغی بسطامی

پرده بگشای که من سوختهٔ روی توام

حسرت اندوختهٔ طلعت نیکوی توام

من نه آنم که ز دامان تو بردارم دست

تیغ بردار که منت کش بازوی توام

سینه چاکان محبت همه دانند که من

[...]

صغیر اصفهانی

بس بدل هست خیال رخ نیکوی توام

همه جا جلوه کند پیش نظر روی توام

شادم از اینکه بتیغ تو شدم کشته ولی

هست شرمندگی از رنجش بازوی توام

بخدا یافته‌ام معنی آزادی را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه