گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - در مدح مجدالملک حسن احمد گوید

 

منت خدای را که با اقبال پادشاه

ایمن شد از محاق و کسوف آفتاب و ماه

منت خدای را که شکفت و چمید باز

هم گلبن سعادت و هم سرو بارگاه

منت خدای را که زمانه گرفت باز

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - در مدح سلطان سعید علاء الدنیا والدین از مکه به غزنین فرستاد

 

هرگز بود که باز ببینم لقای شاه

شکرانه در دو دیده کشم خاک پای شاه

هرگز بود که بر من سرگشته غریب

چون روی شاه خوب شود باز رای شاه

هرگز بود که باز چو بلبل نوازم

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - این فتح نامه در نیشابور گفته

 

زهی رونق ملک از سر گرفته

به یک تاختن هفت کشور گرفته

جلال ترا تاج بر سر نهاده

جمال ترا بخت در برگرفته

قضا دست تو شاه مقبل گشاده

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - در تهنیت باغ همایون و مدح بهرام شاه گوید

 

ای همایون آمدن بر تو همایون آمده

طایر چتر فلک سای تو میمون آمده

جرعه آخر ز جودت موج بحر انگیخته

پایه اول ز قدرت اوج گردون آمده

رعد بانگ موکبت تا موقف عیسی شده

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - در مرثیه یکی از بزرگان گوید

 

ای چون مسیح گوهر تو جمله جان شده

سجده کنان بصومعه آسمان شده

از علت کمال که بر تو ز چشم بد

ترسیده و هم ناقص و آخر همان شده

ای بی نظیر ساعد بوبکر پر هنر

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - در مدح حسن احمد گوید

 

ای مبارک بنا چه خوش جائی

که همی سر به آسمان سائی

چشم را بس بلند بارگهی

طبع را برگشاده صحرائی

در خورد بوستان سرای ترا

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - در مدح مجدالدین گوید

 

چشمه نوش است این دهان که تو داری

آب حیاتست یا لبان که تو داری

در عجبم کان حدیثهای بزرگت

چون بدر آید از آن دهان که تو داری

از کله بس مشک برسمن که تو پاشی

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - در مدح خداوند زاده مسعود شاه گوید

 

این چه نقش است که از مشک سیاه آوردی

وین چه نقص است که در گوشه ماه آوردی

عهد همچون گل تر سال به سال افکندی

باز همچون مه نو ماه به ماه آوردی

خط در آوردی تا عذر گناهت خواهد

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - در مدح سپهسالار علی بن الحسین ماهوری گفته

 

که دهد یار مرا از من بیدل خبری

که کند سوی من خسته به رحمت نظری

باز راند ز من و قصه من حرفی چند

پیش آن بت که چنو نیست به خوبی دگری

گوید ای حور ز شرم تو گرفته طرفی

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - در مدح بهرام شاه غزنوی است

 

مژده عالم را که شاه گنبد نیلوفری

آمد از ایوان کیوان سوی قصر مشتری

تا پدید آرد ز شاخ بید خط مشک نو

تا برویاند ز خار خشک گلبرگ تری

گه زر افشاند درخش از گنبد سیمابگون

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۱ - در مدح خداوند زاده خسرو شاه گوید در جواب امیر معزی

 

ای یافته از چهره تو حسن کمالی

داده است جمالیت خدا و چه جمالی

از دیده من عشق تو انگیخته نیلی

وز قامت من هجر تو پرداخته فالی

چون زلف تو شد حالم و این از همه خوشتر

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۲ - در مدح خاقان محمود خان گوید

 

ای گوهر مطهر مردی و مردمی

اصل تو کان گوهر مردی و مردمی

در جنگ و صلح رستم میدان و مجلسی

در کین و مهر حیدر مردی و مردمی

دارد دل تو نور ز ایمان و معرفت

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۵ - در مدح ابوعلی حسن احمد گوید

 

زهی مبارک فال و زهی خجسته بنی

که چرخ برتو سعادت کند نثار همی

به پیش شکل تو ناقص گذاردش آذر

به پیش نقش تو مثله نمونه مانی

مرافق تو گشاده چو عرصه عالم

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶

 

برآنم که امروز چون داد خواهی

نهم قصه ای در چنین بارگاهی

ببارم ز پالونه دیده آبی

برآرم ز آیینه سینه آهی

کس این قصه ننهد ولیکن توان خورد

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷

 

سبحان خالقی که صفاتش ز کبریا

در خاک عجز می فکند عقل انبیا

گر صد هزار قرن همه خلق کاینات

فکرت کنند در صفت عزت خدا

آخر به عجز معترف آیند کای اله

[...]

سید حسن غزنوی
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode