گنجور

 
سید حسن غزنوی

ای همایون آمدن بر تو همایون آمده

طایر چتر فلک سای تو میمون آمده

جرعه آخر ز جودت موج بحر انگیخته

پایه اول ز قدرت اوج گردون آمده

رعد بانگ موکبت تا موقف عیسی شده

برق نعل مرکبت بر فرق قارون آمده

در ثنای خلق گلبوی تو دستانها زند

بلبل و در نغمه اش این بیت موزون آمده

پادشاهی ظل حق بهرام شه را آمده

تا نپنداری که آورده بود چون آمده

خه خه ای قدرت محیط چرخ گردنده شده

زه زه ای عدلت بساط ربع مسکون آمده

در نشاطت صحن بستانها پر از خنده شده

در مدیحت لحن بلبل نیز موزون آمده

بارک الله در وجود خلق باری در نگر

تا ببینی از عدم خلقی هم اکنون آمده

یک جهان بر زاده تازه روی فردوسی سلب

رسته از زندان همه بر روی هامون آمده

نوعروس گلستان بر تخت مینا پیش شاه

بهر جلوه نرم نرم از حجله بیرون آمده

شاخها گر زنده شد شاید که این گرینده ابر

تعبیه کرده است سیماب و در افسون آمده

خاک با آرام آرایش چو لیلی ساخته

آب در زنجیر سرگردان چو مجنون آمده

گرد این باغ بهشت آسای جوی می نرفت

یاسمن را چیست پس فواره میگون آمده

تا که حوض دال را سجده برد از عون باد

شاخهای لام کرده پیش چون نون آمده

آن گل دو روی رعنا را نگر چون خصم شاه

با رخ زرد و دلی تا سر پر از خون آمده

ای زروی لطف و آیت عقل را تو جان شده

وی ز مدحت نظم و نثرم در مکنون آمده

نظم بنده از کمال مدح تو قاصر شده

جود تو از آرزوی بنده افزون آمده

تا همی مریخ را درسبزه باغ سپهر

هر شبی بینند بر لون طبر خون آمده

درفراغت باده ها می نوش و فتنه می نشان

ای سعادت برتو و ملک تو مفتون آمده

در بهار جان بدخواهان تماشا زان کنی

تیغ نیلوفری در فتنه گلگون آمده