گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

جهد مل کن که باز عهد گل است

عهد گل را قرینه جهد مل است

سایه بر هر خسی کی اندازد

سنبل تو که سایه بان گل است

جان صدپاره ام کند به تو میل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

چو در طریق ارادت نگار ما دودل است

به هر کجا رود از کوی یکدلان بحل است

ز چین به لوح جبینش هزار نقش خطاست

چه سود ازانکه رخش رشک صورت چگل است

ز لطف و قهر وی آسودگی نیابد کس

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

توسنت را رکاب ماه نو است

در رکاب تو مه پیاده رو است

از عنان تو باز می ماند

مسرع وهم اگرچه تیزدو است

طاق گردون که پیشتر بستند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

واله عشق تو را تمییز خار از گل کی است

دید دیوانه بهار خرم و گفتا دی است

آتشین گلهای داغت بر دل از هم نگسلد

نوبهار حسنی و گلهای تو پی در پی است

محرم وصفت نمی بینم زبان و گوش خویش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

بود بهار من آن روز اگرچه فصل دی است

که گل در او رخ ساقی و لاله جام می است

جهانیان همه در جست و جوی می بینم

ندانم این تک و پوی از کی است و تا به کی است

اگرچه پشت به پشتند رهروان کس نیست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

ای رشک شاخ طوبی بالای دلربایت

بر وی لباس خوبی چست است چون قبایت

بر فرق تاجداران کفش تو تاج و هر یک

بنهاده تاج از سر چون کفش پیش پایت

سرهای سربلندان در حلقه کمندت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

رفت آنکه کام خواهم از لعل جانفزایت

یک گام بس به فرقم از نعل بادپایت

بستی قبا و رفتی بازآ که در فراقت

بر من لباس هستی شد تنگ چون قبایت

خو کرده ام به تیغت از زخم او ننالم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

همانا آیت سجده ست خط از مصحف رویت

که هرکش خواند آرد سجده در محراب ابرویت

تویی آن یوسف غایب شده از من که در بستان

ز هر پیراهن گل در مشام آید مرا بویت

به قصد دیدن عکس تو هر دم در خیال آرم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

بلبلا هر شب تو را این ناله های زار چیست

لحنهای خوش ز منقارت چو موسیقار چیست

هر سبق کز دفتر گل خوانده ای چون یاد توست

ز اول شب تا دم صبح این همه تکرار چیست

گر نیی موسی و بستان وادی ایمن تو را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

حسنت از خط رونق دیگر گرفت

شیوه عاشق کشی از سر گرفت

خلعت حسنت ز زیور ساده بود

از طراز عنبرین زیور گرفت

شد به خوبی جلوه گر طاووس قدس

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

ما را به غم تو هیچ کم نیست

تا هست غم تو هیچ غم نیست

خالی ز دل شکسته حالی

در زلف تو هیچ پیچ و خم نیست

خشک است رخت ز اشک رحمت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

کهن رواق فلک منزل اقامت نیست

حریم کجروشان جای استقامت نیست

نشسته شاد به بزم طرب بدان ماند

که خواجه معتقد نشئه قیامت نیست

به شیخ شهر شو ای سالک کرامتجوی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

رخت خطی به مشک تر نوشته ست

براتی بر گل از عنبر نوشته ست

خطا گفتم نه خط است آنکه دوران

به خون عاشقان محضر نوشته ست

فریب عقل را نوشین لب تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

دلم نقطه درد افتاده است

درین نقطه کی فرد افتاده است

سرشکم به رخ نقطه سرخی است

که بر صفحه زرد افتاده است

جگر بی تو گرم است و دل نیز گرم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

بیدلی را بلایی افتاده ست

کش چو تو دلربایی افتاده ست

مژه ها را ز دل که خون گشته ست

درمیان ماجرایی افتاده ست

دل به چین جان به روم ازان رخ و زلف

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

از دو چشم تو مست بسیار است

وز لبت می پرست بسیار است

همچو از عشق توبه ما را

طره ات را شکست بسیار است

کم بود چون دو ساعدت هرچند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

خط به گرد رخت درآمده است

الله الله چه درخور آمده است

نیست جز دود آه سوختگان

که به دور رخت برآمده است

مهر و مه را که بندگان تواند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

شیوه عقل از دل دیوانه بیرون کردنیست

ناموافق هرچه هست از خانه بیرون کردنیست

هرچه شد در دل گره از مصلحت بینی عقل

از درون با نعره مستانه بیرون کردنیست

گر کند مشاطه مویی بر تو کج از دست او

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

از تنگهای شکر ناب آن دهن به است

وز میوه های باغ بهشت آن ذقن به است

از تن قبا بکش که حجابیست بس کثیف

اندام نازکت به ته پیرهن به است

گفتی که شاد زی که نمردی ز هجر من

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

به غمزه چشم تو درس ستمگری آموخت

به خط لبت سبق روح پروری آموخت

ز لطف در بناگوش تو تعالی الله

که فیض نور سعادت به مشتری آموخت

دبیر مکتب حسنت ازان عذار جبین

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۵
sunny dark_mode