گنجور

 
جامی

بیدلی را بلایی افتاده ست

کش چو تو دلربایی افتاده ست

مژه ها را ز دل که خون گشته ست

درمیان ماجرایی افتاده ست

دل به چین جان به روم ازان رخ و زلف

هر یک از تو به جایی افتاده ست

نقد وصلت به دست ما گنجیست

که به چنگ گدایی افتاده ست

بی تو دل درفضای عرصه دهر

در عجب تنگنایی افتاده ست

دل ز گلزار وصل تو محروم

بلبل بینوایی افتاده ست

غرقه در موج خیز غم جامی

بی رخ آشنایی افتاده ست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode