گنجور

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴۲

 

تا جمالت عاشقان را زد به وصل خود صلا

جان و دل افتاده‌ اندر زلف و خالت در بلا

آنچه جان عاشقان از دست هجرت مى‌کشد

کس ندیده در جهان جز کشتگان کربلا

ترک ما گر مى‌کند رندى و مستى جان من

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴۳

 

خوشتر از کوی خرابات نباشد جایی

که به پیرانه سرم دست دهد ماوایی

آرزو می‌کندم از تو چه پنهان دارم

شیشهٔ باده و طلعت خوش زیبایی

جای من دیر مغان است مروح وطنی

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴۴

 

چون در جهان خوبی امروز کامکاری

شاید که عاشقان را کامی ز لب بر آری

با عاشقان بیدل تا چند ناز و عشوه

بر بیدلان مسکین تا کی جفا و خواری

تا چند همچو چشمت در عین ناتوانی

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴۵

 

ساقی اگرت هوای ماهی

جز باده مباد نزد ماهی

سجّاده و خرقه در خرابات

بفروش و بیار جرعه ای می

گر زنده دلی شنو ز مستان

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴۶

 

برو ای طبیبم از سر که خبر ز سر ندارم

به خدا رها کنم جان که ز جان خبر ندارم

به عیادتم قدم نه که ز بی‌خودی شوم به

می ناب نوش و هم ده که غم دگر ندارم

غمم ار خوری از این پس نکنم ز غم خوری بس

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴۷

 

دلبر و جانان من برد دل و جان من

برد دل و جان من دلبر و جانان من

از لب جانان من زنده شود جان من

زنده شود جان من از لب جانان من

روضه ی رضوان من خاک سر کوی دوست

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴۸

 

عید است و موسم گل، ساقی بیار باده

هنگام گل که دیده بی می قدح نهاده

زین زهد و پارسایی بگرفت خاطر من

ساقی بده شرابی تا دل شود گشاده

صوفی که دی نصیحت می­کرد عاشقان را

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴۹ - رباعی

 

روزی که فلک از تو بریده‌ست مرا

کس با لب پر خنده ندیده‌ست مرا

چندان غم هجران تو بر دل دارم

من دانم و آن که آفریده‌ست مرا

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵۰

 

اکنون که ز گل باز چمن شد چو بهشتی

ساقی می گلرنگ طلب بر لب کشتی

زنگ غمت از دل می خون‌رنگ برد پاک

بشنو که چنین گفت مرا پاک سرشتی

گر محتسبت بر کدوی باده زند سنگ

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵۱ - رباعی

 

زآن بادهٔ دیرینهٔ دهقان پرورد

در ده که تراز عمر نو خواهم کرد

مستم کن و بی خبر ز احوال جهان

تا سر جهان بگویمت ای سره مرد

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵۲ - رباعی

 

شب رفت به پایان و حکایت باقیست

شکر تو نگفتیم و شکایت باقیست

گستاخی ما ز حد برون رفت ولی

المنة لله که حکایت باقیست

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵۳ - رباعی

 

یا کار به کام دل مجروح شود

یا ملک دلم بی ملک روح شود

امید من آن است به درگاه خدا

کابواب سعادت همه مفتوح شود

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵۴ - رباعی

 

راه طلب تو خار غم‌ها دارد

کو راهروى که این قدم‌ها دارد؟

دانى که ز روشناس عشق است آنکو

بر چهرهٔ جان داغ ستم‌ها دارد

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵۵

 

گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود

گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود

گفتم که بسی خط خطا بر تو کشیدند

گفتا همه آن بود که بر لوح جبین بود

گفتم که چرا مهر تو را ماه بگردید؟

[...]

حافظ
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode