گنجور

 
حافظ

تا جمالت عاشقان را زد به وصل خود صلا

جان و دل افتاده‌ اندر زلف و خالت در بلا

آنچه جان عاشقان از دست هجرت مى‌کشد

کس ندیده در جهان جز کشتگان کربلا

ترک ما گر مى‌کند رندى و مستى جان من

ترک مستورى و زهدت کرد باید اولا

وقت عیش و موسم شادى و هنگام طرب

پنجروز ایّام عشرت را غنیمت دان دلا

حافظا گر پایبوس شاه دستت مى‌دهد

یافتى در هر دو عالم رتبت عز و علا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۴۲ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قطران تبریزی

ای همیشه جان بدخواهان فکنده در بلا

بر تو بهروزی و پیروزی همیشه مبتلا

جز بقول نیک ناید هرگز از لفظت نعم

جز بشغل بد نیاید هرگز از قول تو لا

آن مخالف را که گیتی در بلا بود از بدش

[...]

مولانا

دولتی همسایه شد همسایگان را الصلا

زین سپس باخود نماند بوالعلی و بوالعلا

عاقبت از مشرق جان تیغ زد چون آفتاب

آن که جان می‌جست او را در خلا و در ملا

آن ز دور آتش نَماید چون رَوی نوری بوَد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
یغمای جندقی

تشنه لب کیست خدایا که ز فردوس علا

به سوی کرب و بلا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه